عاشورا مهم ترین روز عزاداری در فرهنگ شیعیان سرتاسر عالم است. در روز عاشورا سپاه یزید در برابر تعداد اندک یاران به صف شدند تا بزرگترین جنایت تاریخ را رقم بزنند. عاشورا حرکتی آگاهانه در راه رهایی است. کربلا، آزمون دادخواهی و عدالت گستری است و این حسین است که در برابر دنیای همه یزیدها ایستاده است.
از زمین تا سپر نوحه گر است
دارم از کینه سپهر برین
زخم ها بر دل و، همه خونین
بارم از دیده، اشک های روان
کشتم از سینه، ناله های حزین
همه جان ها به حسرت و غم، جُفت
همه دل ها به درد و غصِّه، قرین
تا به دامان زده گریبان، چاک
خلق در ماتم امام مبین
از زمین ست نوحه، تا به سپهر
از سپهرست ناله، تا به زمین
بر همه اهل ارض، در همه روز
این ندا داده، جبرئیل امین:
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء
چون حسینِ علی، امام امم
در زمین بلا نهاد قدم
دست افشاند بر جهان یکسر
دل به حق بست و دست از عالم
پا نهاد از و لا به دشت بلا
سر نهاد از رضا، به تیغ ستم
آتش ظلمِ آن گروهِ شریر
زد به جان جهان، شراره غم
نوحهْ گر در عزای او، شب و روز
ملَک و دیو و دد، بنی آدم
زین شهادت به هر زمان، غوغاست
زین مصیبت به هر زمین، ماتم
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء
می کنم یاد، از برادر او
آنکه بودی به جان، برابر او
رایتْ افراز حضرت عبّاس
که همی بود یار و یاور او
از پی آب رفت با لب خشک
تیری آمد به دیده تر او
تیغ کین آختند و افکندند
مشرکین دست ها ز پیکر او
ناگه از تیشه ستم افتاد
بر زمین، سروِ نازْپرور او
در غمش سال و ماه در همه جا
گفت کلثوم زار- خواهر او:
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء
یادم از اکبر جوان آمد
که سوی رزمگه، دوان آمد
هر که دید آن جمال را می گفت:
نبی آخرُ الزّمان، آمد!
تیغ بگرفت و، حمله کرد و بکشت
کز عدو بانگِ الامان! آمد
آه از آن دم، که از جفای سپهر
بر سرش، تیغ جانْسِتان آمد!
از سرِ زین، فتاد بر سر خاک
چون از آن زخم، ناتوان آمد
در همهْ عمر، مادرش- لیلی-
گفت، هرجا که در فغان آمد:
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء
یادم آمد از آن رضیعِ صغیر
طفل شش ماهه، اصغرِ بی شیر
برد آن طفل را، امام مبین
از حرم، سوی آن گروه شریر
گفت: گیرم که من گنهکارم!
نیست این کودک مرا، تقصیر
برسانید، بر گلویش آب
که ز بی شیریش رخ ست چو قیر
آوَخ! آوخ! که از کمان قضا
بر گلوی لطیفش آمد تیر
زین مصیبت، به هر زمان و مکان
همه گویند- از صغیر و کبیر:
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء
کرد شاه شهید، با دلِ ریش
تکیه از بیکسی، به نیزه خویش
گفت: آیا کسم کند یاری؟!
که نه یارم به جای ماند و، نه خویش
بوالحُنوقَش، جواب داد و فکند
سوی او ناوَکی، که داشت به کیش!
شاه، از صدر زین فتاد به خاک
با دلِ پر ز ریش و، حال پریش
همچو تیرش، سنان رسید به سر!
زد به پهلویش از سنان، سرِ نیش!
یک زمان، بی فغان نباید بود
زین ستم های قومِ کافر کیش
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء
آه از آن دم، که شمر زشتْ سیر
شد به بالین شاه تشنهْ جگر
پای بر سینه اش نهاد، از کین!
دست برد از جفا، سوی خنجر!
برد خنجر، به سوی حنجر او
کرد خنجر، حیا از آن حنجر
شه دین را برید سر، ز قفا!
شرم ننمود او، ز پیغمبر
(فرصتا)! لب ببند و شو خاموش!
زین جگرْسوز قصّه، هین بگذر!
در همهْ سال و ماه و هفته و روز
گریه کن در عزای آن سَرور
کلّ یوم کیوم عاشوراء
کربلا، کلّ عرصه الغبراء[۴]
میرزا محمّد نصیر حسینی شیرازی (فرصت)