در روز عاشورا کودک شیرخواره امام حسین(ع) حضرت علی اصغر از عطش و شدت گرما بی تاب شده بود، رباب و اهل خیام به دنبال این بودند که برای کودک شش ماهه چاره و راهی پیدا کنند. کودک شیرخواره را به دست بابا دادند و امام علیه السلام با دشمن در حال گفتگو بود ناگهان تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید و کودک شش ماهه قربانی خدا و روز عاشورا گشت. امام حسین علیه السلام خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید.
شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام
حالا که راهِ آب دگر وا نمی شود
حالا که چاره ای به تو پیدا نمی شود
حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد
بین دو نهر قطره مُهَیّا نمی شود
من گریه می کنم تو بزن چنگ سینه ام
دردی که بی دواست مداوا نمی شود
ای ماهی فتاده به دور از فراتِ من
این دست و پا زدن به تو دریا نمی شود
دارد تلظی ات همه را می کشد علی
خواهم که شیر آورم اما نمی شود
از من مخواه تا که در آغوش گیرمت
بابا نگاه می کند اینجا نمی شود
شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام
امشب کنار من آیا نمی شود؟
بد مادری برای تو بودم که می روی؟
واللهِ تیر حرمله لالا نمی شود
هم جوشنی به قدِّ تو در خیمه ها نبود
هم اینکه روی نیزه سرت جا نمی شود
تو قصد کرده ای که فقط دِق دهی مرا
وقتی که ماندنت به تمنّا نمی شود
من لال می شوم خودت اصلاً به من بگو
بی تو رباب بی کس و تنها نمی شود؟
مادر، نرفته ای تو دلم شور می زند
صرف نظر از این سفر حالا نمی شود؟
دارم یقین علی که پس از پر کشیدنت
دیگر خموش ناله زنها نمی شود
گوید دلم که ناله نکن بی خودی رباب
این شیرخواره خوش قد و بالا نمی شود
هانی امیر فرجی