قاسم ابن الحسن از نوادگان امام علی علیه السلام و فرزند امام مجتبی علیه السلام است که در واقعۀ کربلا حضور داشت. حضرت قاسم علیه السلام در پاسخ عموی بزرگوار خود امام حسین علیه السلام که نظر او را در مورد مرگ پرسید با شجاعت کامل و اعتقاد و باور حقیقی، مرگ را شیرین تر از عسل دانست و در روز عاشورا شربت شیرین شهادت را چشید و به فوز عظیم شهادت نائل آمد.
میراث حسن
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم
در چشم هایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظه ی اول در آغوشم
بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
نام مرا هم در میان عاشقان بنویس
بعد از علی اکبر گمانم نوبت من شد
پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس
از من عموجان در گذر فرقی نخواهد کرد
حتی اگر از من بگیرد عمه شمشیرم
بی تو نمی مانم خودت هم خوب می دانی
فردا ببینم نیستی از غصه می میرم
می دانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
می دانم اذنم می دهی اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
حال عجیبی شد میان ماندن و رفتن
بین نگاه تو وَ قلب خود پریشانم
جان دادنم را کاشکی می شد نبینی تو
تا بیش از این آن قلب نازک را نلرزانم
نام تو را بردم زدم از خیمه ها بیرون
از شوق حتی بند این نعلین وا مانده
بند گریبان مرا وا کن که این میدان
این بار مست سینه چاکت را فرا خوانده
هم جوشنم شد هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانه ام انداختی با عشق
شمشیر در دستم چه حیدروار می چرخد
از من چه مرد بی نظیری ساختی با عشق
فرزند زهرا! تا نظر بر دشمنت کردم
خون علی انگار در قلبم به جوش آمد
عباس با هر ضربه ام تکبیر سر می داد
روح الامین هم لافتی گو در خروش آمد
باید بترسد لشکری وقتی دل حیدر
در سینه ی فرزند سردار جمل باشد
باید بلرزد بر خود از شمشیر آن شیری
شیری که پیشش مرگ شیرین چون عسل باشد
آخر به رسم خویش جنگیدند، تا دیدند
دیگر نمانده آن طرف با من هماوردی
پیکار این مردم عمو جان! با جوانمردان
در رسمشان راهی ندارد غیر نامردی
هر چند سنگ از هر طرف سوی تنم بارید
جان و تن قاسم بلا گردان تو آقا
سنگ است و پیشانی لب ودندان، به پیغمبر
این یک بلا سخت است دور از جان تو آقا
زیر سم این اسب ها کردم صبوری تا
یک وقت ناراحت نگردد قلب محبوبم
پاهایشان خیلی نخورده بر تنم محکم
یک درد معمولی ست باور کن عمو! خوبم
خوبم عمو! اما امان از سینه ی مجروح
این درد کامل مرد را از پا می اندازد
مخصوصا آن نعلی که آمد روی پهلویم
هی بر لبانم ذکر «یا زهرا» می اندازد
«احلی» حدیث چشم های مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
حتی دهان زخم هایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر بغل کردی
قاسم صرافان