شانه های زخمی اش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دل خسته جز تنهایی اش یاور نداشت
بام های خانه های مردم بیعت فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
می چکید از مشک هاشان جرعه جرعه تشنگی
نخل هاشان میوه ای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگ ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت
روی گلگون و لب پر خون و چشمان کبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیره اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
رحیمی