در روز عاشورا کودک شیرخواره امام حسین(ع) حضرت علی اصغر از عطش و شدت گرما بی تاب شده بود، رباب و اهل خیام به دنبال این بودند که برای کودک شش ماهه چاره و راهی پیدا کنند. کودک شیرخواره را به دست بابا دادند و امام علیه السلام با دشمن در حال گفتگو بود ناگهان تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید و کودک شش ماهه قربانی خدا و روز عاشورا گشت. امام حسین علیه السلام خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید.
اصغر ای راحت جان
لب به لب می زنی و شعله وری ز جگر می سوزی
آب می گردی و بی بال و پری تو اگر می سوزی
می زنی خنده ولی بی خبری، چو پدر می سوزی
دلم آتش شده از خون جگری، چقدر می سوزی
نیست روئی به حرم برگردم بی تو ای راحت جان
که خجل از روی مادر گردم وای از این داغ گران
سرخ از چشمه خود تر کردم که چنین زد فوران
با حرم با که برابر گردم، چه کنم بابا جان
دست و پا می زنی و می لرزم، دست و پای بابا
خنده ات تازِ لبانت پر زد، سوخت لب های مرا
حرمله بر جگرم خنجر زد، پدر افتاد ز پا
شعله بر خیمه گه مادر زد، تو کجا، تیر کجا