مقالات دانشگاهی / یکی از بازتابهای کلیدی جریان تودهای شدن آموزش عالی در ایران، شکلگیری پدیده صندلیهای خالی یا ظرفیتهای فاقد متقاضی است که نشان از کاهش ارزش تحصیلات دانشگاهی در جامعه دارد.
آموزشعالی از دیرباز به عنوان یکی از نهادهای حائز اهمیت در نظامهای اجتماعی قلمداد میشده اما چرایی و چگونگی چنین اهمیتی دستخوش تحولی بنیادین بوده است. یکی از نقاط عطف کلیدی چنین تحولی، تودهای شدن آموزش عالی است که مرکزیت آن، گذار از آموزشعالی نخبهگرا با امکان دسترسی و مشارکت انحصاری طبقه اجتماعی خاص برای بازتولید نخبگان اجتماعی به آموزشعالی تودهای یا همگانی با امکان مشارکت آحاد جامعه با سطوح استعداد متفاوت برای پاسخ به انتظارات متنوع ذینفعان آموزشعالی است.
در همین ارتباط «حامد کمالی» پژوهشگر مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در مقالهای با عنوان «آموزشعالی تودهای و چالش صندلیهای خالی در ایران؛ یک مطالعه پدیدارشناسانه» به این موضوع پرداخته است. کمالی در مقاله حاضر بر آن است تا به این پرسش پاسخ دهد که «چگونه تودهای شدن آموزشعالی در ایران به شکلگیری پدیده صندلی خالی منجر شد؟» وی از روش کیفی پدیدارشناسی استفاده میکند. در این رویکرد، جامعه مشارکتکنندگان در مطالعه شامل مطلعان و صاحبنظران آموزشعالی بوده که به صورت هدفمند با معیار برخورداری از تجارب زیسته و مطالعاتی مرجع و انتقادی در زمینه تودهای شدن آموزشعالی، تعداد ۱۴ مشارکتکننده انتخاب و نسبت به انجام مصاحبه نیمهساختاریافته و تحلیل متن مصاحبهها با روش تجزیه و تحلیل کیفی مارپیچی اقدام شده است.
سیر آموزشعالی نخبهگرا به تودهگرا
این باور که افزایش کمیت آموزشعالی میتواند، شانس بهبود کیفیت زندگی افراد جامعه را بهویژه از منظر چشماندازهای اقتصادی به صورتی عادلانه بهبود بخشد و رقابت ملی را در جهان جهانیشدن افزایش دهد، موجب رشد بیسابقهای در آموزشعالی در طول دهههای گذشته به ویژه از دهه ۱۹۸۰ میلادی به بعد در سطح جهان شده است. این رشد که از آن با عنوان تودهای شدن آموزشعالی یاد میشود، ناظر بر سیر حرکت از آموزشعالی نخبهگرا به تودهگرا است.
در حالی که آموزش نخبهگرا با راهبرد پذیرش تعداد کم دانشجوی مستعد و پرورش نخبه صورت میگیرد، آموزشعالی تودهای تعداد زیادی دانشجو با سطوح مختلف استعداد، پذیرش و برای کارکردهای مختلف اجتماعی آماده میکند. این وضعیت، موجب سیطره منطق بازار در عرضه آموزشعالی و بازنمایی آن در قالب شکلگیری انواع الگوهای موسسات آموزشعالی با ماموریتهای مختلف و سیاستهای پذیرش باز دانشجو به منظور فراهم آمدن امکان مشارکت حداکثری و دسترسی ذینفعان با جهتگیریها و انتظارات مختلف در آموزشعالی شد.
از این رو با نگاهی به روندهای گسترش آموزشعالی در سطح جهانی میتوان شاهد آمارهای جالب توجهی بود. این آمارها نشان میدهد، بسیاری از کشورهای اروپایی در بازههای زمانی ۱۰ ساله ۲ برابر شدن تعداد دانشجویان را تجربه کردهاند. متاثر از روند جهانی، شکلگیری چنین جریانی در آموزشعالی ایران نیز در تناسب با بافتار و ویژگیهای خاص خود صادق است. در این ارتباط پس از انقلاب اسلامی و به طور متمرکز از دهه ۱۳۸۰ خورشیدی تودهای شدن آموزشعالی در ایران مبتنی بر اهداف عدالتخواهانه به منظور فراهم آوردن دسترسی برابر به فرصت آموزشعالی برای همگان و فراهم آوردن زمینه توسعه اقتصاد دانش بنیان مورد توجه حکمرانان و سیاستگذاران آموزشعالی ایران قرار گرفت. به این واسطه، تعداد دانشگاهها و موسسات آموزشعالی کشور از ۱۲۰ دانشگاه در دهه ۷۰ خورشیدی به ۵۰۷ دانشگاه و موسسه آموزشعالی و پژوهشی در دهه ۸۰ خورشیدی افزایش یافت.
در این ارتباط براساس آمارهای موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزشعالی ایران در ۱۳۹۸، مقایسه نقطهای رشد زیرنظامها در سال تحصیلی ۸۷-۸۶ و سال تحصیلی ۹۶-۹۵ نشان میدهد که دانشگاههای وزارت عتف(وزارت علوم، تحقیقات و فناوری) در حدود ۵۵ درصد، دانشگاه آزاد اسلامی ۴۰ درصد، دانشگاه جامع علمی کاربردی حدود ۷۱ درصد و موسسههای آموزش عالی غیردولتی–غیرانتفاعی در حدود ۵۰ درصد رشد داشتهاند.
همچنین در سال تحصیلی ۸۷-۸۶ جمعیت دانشجویی در ایران سه ملیون و ۲۹۰ هزار و ۹۲ تن بوده که این عدد در سال تحصیلی ۹۶-۹۵ به سه میلیون و ۸۷۴ هزار و ۶۲۵ دانشجو رسیده است. در نتیجه جمعیت دانشجویی از سال مبدا تا مقصد رشدی حدود ۳۰ درصد را تجربه کرده است.
شکلگیری پدیده صندلیهای خالی
با این وجود، مطالعات و شواهد حکایت از یک پارادوکس(تناقض) معنادار در این زمینه دارد؛ به این صورت که در نیمه دوم دهه ۱۳۹۰ آموزشعالی ایران به شدت درگیر کاهش تقاضای ورود به آموزشعالی و در نتیجه شکلگیری پدیده مازاد ظرفیت یا صندلیهای خالی شده است. در این ارتباط، شواهد آماری نشان میدهد از سال تحصیلی ۹۴-۹۳ تا سال تحصیلی ۹۶-۹۵ جمعیت دانشجویی کاهشی حدود ۲۰ درصد را تجربه کرده است. نمود عینی این وضعیت با مقایسه اهداف و عملکرد آموزشعالی ایران در تعداد دانشجو و نرخ ناخالص ثبتنام در شکلهای ۱ و ۲ مشخص است.
این آمار نشان از شکاف میان اهداف و عملکرد آموزشعالی در زمینه جمعیت مورد تاکید بخش آموزشعالی برنامه ششم توسعه کشور دارد. از طرفی، گزارشهای یک دهه اخیر سازمان سنجش آموزش کشور نشان میدهد توزیع ظرفیتهای خالی مانده یا صندلیهای خالی به ترتیب از بیشترین به کمترین اختصاص به آزمونهای فنی-حرفهای، کاردانی به کارشناسی، آزمون سراسری، کارشناسی ناپیوسته دانشگاه علمی کاربردی، فراگیر کارشناسی ارشد پیام نور و دکتری تخصصی دارد.
علاوه بر آن بازنمایی این وضعیت در دورههای مختلف تحصیلی ذیل هریک از این آزمونها نیز متفاوت است. این تفاوت در آزمون سراسری به ترتیب بیشترین به کمترین به صورت (دورههای پیام نور، غیرانتفاعی، فرهنگیان، شبانه، نیمهحضوری و روزانه) آزمون کاردانی به کارشناسی (غیرانتفاعی، روزانه، شبانه، مجازی غیرانتفاعی، نیمهحضوری، مجازی و پردیس) آزمون فنی حرفهای(روزانه، شبانه و غیرانتفاعی) آزمون فراگیر کارشناسی ارشد پیام نور، آزمون کاردانی به کارشناسی (غیرانتفاعی، روزانه، شبانه، نیمه حضوری و مجازی) و آزمون دکتری تخصصی (روزانه، شبانه، پردیس، بورس اعزام خارج، غیرانتفاعی و پیام نور) مشاهده میشود.
گرچه وجود صندلیهای خالی اغلب اختصاص به زیرنظامهای دانشگاهی غیردولتی دارد اما این پدیده همانند یک پاندمی به سرعت در حال شیوع در دانشگاههای دولتی نیز هست.
گرچه وجود صندلیهای خالی اغلب اختصاص به زیرنظامهای دانشگاهی غیردولتی دارد اما این پدیده همانند یک پاندمی به سرعت در حال شیوع در دانشگاههای دولتی نیز هست؛ مسألهای که نشان از کاهش ارزش تحصیلات دانشگاهی در جامعه ایرانی و در برآیند تفکری دارد که تودهای شدن آموزشعالی در آن جاری و ساری شده است.
یافتههای پژوهش
محورهای زیر در ارتباط با یکدیگر امکان فهم نظاممند چگونگی شکلگیری پدیده صندلی خالی در آموزشعالی تودهای ایران را فراهم میآورد:
۱- مداخلههای ایدئولوژیک در آموزشعالی: مداخله ایدئولوژیک در آموزشعالی به معنای مداخله دولت در عرضه آموزشعالی و به صورت ویژه عرضه یا تخصیص ظرفیت پذیرش دانشجو با منطقهای مختلف در یک رویکرد متمرکز است. منطق این دخالت بیشتر برآمده از پیشرانهای شکلگیری جریان تودهای شدن یعنی رشد جمعیتی و افزایش تقاضای اجتماعی برای ورود به آموزشعالی، تحولات اقتصادی و نیاز بازار کار به نیروی متخصص و توسعه عدالت آموزشی از طریق دسترسی و دستیابی افراد جامعه به آموزشعالی بوده است. شواهد نشان میدهد، دخالت ایدئولوژیک دولت در آموزشعالی با منطقهای مختلف نه تنها در یک حالت ایده سودمند نبوده است بلکه بیشتر یک فضای بهرهبرداری سیاسی را در زمینه آموزشعالی موجب شده که حاصل آن، عرضه نامتوازن و بدون پشتوانه علمی و متمرکز بر جهت گیری پوپولیستی و سیاسی در آموزشعالی بوده است.
۲- مدیریت دانشگاهی علمگریز بهرهبردار: مداخلههای ایدئولوژیک در آموزشعالی به استقرار یک نظام مدیریتی علمگریز بهرهبردار در موضوع عرضه یا تخصیص ظرفیتهای پذیرش دانشجو منجر شده است. به این معنی که ایدئولوژی بر جریان علمورزی و نقادی ارجحیت یافته و در چنین فضایی دغدغه و اولویت مدیران دانشگاهی در عرضه ظرفیتهای پذیرش پایبندی به ایدئولوژیهایی است که در اسناد و قوانین دولتی، نقشه عرضه یا تخصیص ظرفیت پذیرش آموزشعالی را به پشتوانه منطقهای مختلف اقتصادی، عدالتخواهانه و … مشخص کرده است ولو اینکه واقعیات و دگردیسیهای محیط اجتماعی در تضاد با آن در نظر آید.
۳- فرآیندهای ناسازگار با محیط اجتماعی متحول: به واسطه مداخلههای ایدئولوژیک در آموزشعالی و در پی آن استقرار یک نظام مدیریتی علمگریز بهرهبردار در عرضه یا تخصیص ظرفیت پذیرش دانشجو نهاد دانشگاه و آموزشعالی در ایران به یک سازمان خدماتی، مصرفی و ایدئولوژیک و تحت کنترل بوروکراتیک تقلیل یافته که روح پویایی و خوداندیشی ذاتی این نهاد را با چالهای جدی مواجه کرده است. به طوری که زمینه سلب آزادی عمل آن بهعنوان یک نهاد خودتنظیمگر در ارتباط با محیط اجتماعی متحول پیرامونی خود را فراهم کرده است. این وضعیت در مجموع موجب ناتوانی و مجال نیافتن نظام دانشگاهی در سازگاری فعال با تحول مداوم و پرشتاب محیطی و اجتماعی در سطوح محلی و ملی و بینالمللی و در نتیجه آن، افت کیفیت فرآیندهای دانشگاهی شده است.
۴- جامعه متحول و طالب کیفیت: به واسطه تغییر و تحولات فزاینده محیطی و اجتماعی و اقتصادی و فناورانه و …، انتظارات و ویژگیهای نسل امروزی دستخوش تحولات فزایندهای شده به نحوی که جامعه امروز یک جامعه رشد یافته و از نظر هنجاری و ارزشی در تفاوتهای بنیادین با نسلهای پیشین است. در چنین شرایطی آموزشعالی نیاز به پوستاندازی و فهم دوباره کیفیت در سازگاری با این شرایط تحول یافته دارد، امری که آموزشعالی ایران به واسطه رویکردهای ایدئولوژیک و تمرکزگرایانه ناتوان در همراهی با آن بوده است. در برآیند این شرایط، یک شکاف عمیق میان آموزشعالی و جامعه متحول و آگاه و طالب کیفیت در ایران ایجاد شده که خود را در کاهش اقبال عمومی به تحصیلات دانشگاهی و در پی آن تشدید صندلیهای خالی یا ظرفیتهای پذیرش خالی مانده نشان داده است.
شکاف میان آموزشعالی و ارزشهای در حال تغییر اجتماعی نتیجه ناتوانی و به عبارتی دقیقتر مجال نیافتن دانشگاه برای سازگاری با محیط متحول اجتماعی در برآیند سیطره تفکر ابزاری بر آموزشعالی بوده است.
این شواهد حکایت از شکاف میان آموزشعالی و ارزشهای در حال تغییر اجتماعی دارد. چنین شکافی نتیجه ناتوانی و به عبارتی دقیقتر مجال نیافتن دانشگاه برای سازگاری با محیط متحول اجتماعی در برآیند سیطره تفکر ابزاری بر آموزشعالی بوده است. در چنین شرایطی، جریان تفکر و تحول در آموزشعالی و جامعه دچار شکاف و فاصله عمیق شده و به صورتی مستمر همواره بر آن افزون میشود که در برآیند آن عقبافتادگی دانشگاه نسبت به جامعه و کاهش اقبال عمومی به تحصیلات دانشگاهی و تبلور آن به صورت خالی ماندن ظرفیتهای پذیرش رخ مینمایاند.
نتیجهگیری
تودهای شدن آموزشعالی در ایران به ویژه از منظر عرضه یا تخصیص ظرفیت پذیرش دانشجو با منطقهای مختلف اقتصادی، سیاسی، عدالتخواهانه در تفکر مداخلهجویانه و متمرکز دولتی با همه فواید احتمالی که ممکن است داشته باشد در کلیت آن با شکست مواجه شده است. از این رو، برای مواجهه موثر با پدیده صندلیهای خالی الزام است بازاندیشی جدی در تفکر تودهای شدن آموزشعالی در ایران صورت گیرد به نحوی که این جریان به صورتی هدفمند و مبتنی بر مرجعیت علمی ظاهر شود. در این مسیر یافتههای زیر میتواند موثر باشد:
_ توصیه میشود تودهای شدن آموزشعالی در ایران در یک تفکر سازگارانه و مبتنی بر رویکرد غیر متمرکز با به رسمیت شناختن آموزشعالی و دانشگاه به عنوان یک نهاد خوداندیش و پویا صورت پذیرد. به این معنی که منطق تصمیمگیری در عرضه آموزشعالی یا تخصیص ظرفیت پذیرش دانشجو رابطه ارگانیک و پویای دانشگاه با محیط پیرامونی خود باشد تا از این طریق با گفتوگوی انتقادی و سازنده دانشگاه با محیط خود نقطه بهینه عرضه و تقاضای آموزشعالی شناسایی و به صورت مستمر مورد بازبینی قرار گیرد و نقش سیاستگذار در این مسیر تنها معطوف به حمایت و نظارت تسهیلگرایانه شود.
_ در عرضه یا تخصیص ظرفیت پذیرش دانشجو مبتنی بر منطق ارتباط ارگانیک و پویای دانشگاه و جامعه برای اینکه ملاحظههای عدالتخواهانه برآورده شود، مناسب است بازبینیهای در مفهوم عدالت صورت گیرد. در این ارتباط مناسب است سیاستهای عرضه و پذیرش دانشجو به نحوی سازماندهی شود که عدالت هم در فضای مشارکت و هم در فضای نتیجه محقق شود.
_ مناسب است آموزشعالی یک حق تلقی شود با این تبصره که برای دستیابی به این حق میبایست تلاش و رقابت در یک بستر عادلانه صورت گیرد و سیاستهای حمایتی دولت و دانشگاهها معطوف به حمایت از گروههای نابرخوردار یا کمبرخوردار در این بستر رقابتی باشد تا همگان در یک شرایط برابر برای دستیابی به آموزشعالی به رقابت منصفانه بپردازند و از بازتولید بیعدالتی جلوگیری شود.
_توصیه میشود که نتیجه مشارکت در آموزشعالی بازتعریف و نسبت به آگاهی بخشهای عمومی در خصوص آن اقدام شود. در این زمینه با توجه به تحولات فزاینده محیطی نتیجه مشارکت در آموزشعالی نمیتواند محدود به کسب دانشهای نظری تثبیت شده یا مهارتها و صلاحیتهای کسب استخدام باشد بلکه مناسب است نتیجه درگیر شدن در یک آموزش با کیفیت باشد تا موجبات رشد توانمندیهای یکپارچه افراد برای زیست نقادانه، مبتکرانه و سازگارانه در عرصههای مختف زندگی شخصی، اجتماعی و حرفهای را فراهم کند. چنین کیفیتی محقق نمیشود مگر زمانی که دانشگاه بهعنوان یک نهاد خوداندیش و پویا همچون یک دیدهبان به رصد و تحلیل نقادانه تحولات اجتماعی در ابعاد مختلف آن اعم از اقتصادی، محیطی، فرهنگی، نسلی و … پرداخته و با فهم مداوم کیفیت، آن را در آموزش دانشگاهی انعکاس دهد.