درس‌هایی از رفتار پیامبر گرامی اسلام (ص) با امّت و اصحابش

مقالات مذهبی / سیره همیشگی رسول خدا اینگونه بود که همواره در میان جامعه بود و مسلمانان را به ارتباط با یکدیگر و صله رحم سفارش می فرمود. در اجتماع مسلمانان متواضع تر، با ادب تر و مهربان تر از ایشان وجود نداشت. در اخلاق و رأفت و مهربانی یگانه زمان خود بود. پیوسته به همگان محبت می کرد و یاوری بی‌ادعا بود.

پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله از یاران و اصحابش عیادت می‌کرد و جویای احوال آنان بود چنان که آنان او را عیادت می‌کردند و جویای حال او بودند. او هنگام جدا شدن از آنان وداعشان می کرد چنان که آنان او را وداع می‌کردند و هنگام برخورد با آنان به آغوششان می‌گرفت چنان که آنان او را به آغوش می‌گرفتند و رویشان را بوسه می‌داد چنان که رویش را بوسه می‌دادند و به آنان می گفت: پدر و مادرم فدایتان! چنان که آنان به او می‌گفتند پدران و مادرانمان فدایت.

اگر او را نیمه شب به میهمانی می‌خواندند اجابت می‌کرد. چون بر مرکب می‌نشست نمی‌گذاشت کسی پیاده در خدمتش باشد. اگر می‌توانست او را در ردیف خود سوار می‌کرد و اگر نمی‌توانست به او می‌گفت: تو پیش‌تر به فلان موضع که وعده گاه ماست برو من هم به دنبال می‌رسم. چون بر کودکان می‌گذشت به آنان سلام می‌کرد.[۱]

اوج نرمی و خوش خلقی

ابن عباس می‌گوید: اخلاق خوش پیامبر صلی الله علیه و آله در مرتبه‌ای قرار داشت که روزی در مسجد نشسته بود و اصحاب و یاران آماده به خدمت در حضورش بودند. در این هنگام مردی بیابانی از در مسجد در آمد در حالی که شمشیری حمایل داشت و سوسماری در دامن، فریاد زد: ای محمّد! تو جادوگری دروغگو!. یاران درصدد برآمدند که او را به قتل رسانند. حضرت آنان را از این کار باز داشت و به آن بیابانی فرمود: برادر عرب که را می‌خواهی؟ گفت: محمّد جادوگر و دروغگو را! فرمود: محمّد منم ولی نه جادوگرم نه دروغگو، بلکه فرستاده خدایم.

عرب گفت: سوگند به بت که اگر مسأله شخصیت و منزلتت در کار نبود این شمشیر را از خونت سیراب می‌کردم و سوگند به لات تا این سوسمار به تو ایمان نیاورد، من به تو ایمان نمی‌آورم! آنگاه سوسمار را رها کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای سوسمار! پاسخ داد: لبیک! فرمود: من کیستم؟ گفت: تو فرستاده خدایی.

با این پیش‌آمد، دل مرد بیابانی به نور معرفت گشاده شد و با نیتی صادقانه به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله اقرار کرده، گفت: یا رسول اللّه! از در این مسجد درآمدم در حالی که در همه جهان هیچ کس نسبت به تو دشمن تر از من نبود، اکنون می‌روم در حالی که هیچ کس را از خود به تو عاشق تر نمی یابم[۲]

تحمل مشقت و کشیدن بار امت

در روایت است: روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله با یکی از یارانش به صحرای مدینه می‌گذشت، دید پیرزنی بر سر چاه آبی آمده، می خواهد آب بردارد ولی نمی تواند، حضرت نزد وی رفته، فرمود: پیرزن می خواهی برایت از این چاه آب بکشم؟ پاسخ داد: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکمْ…؛ … اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید.[۳]

پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر چاه آمد، دلو را کشید، مشک او را پر کرده، بر دوش خود نهاد و به پیرزن فرمود: پیش برو و راه خیمه‌ات را به من بنمای.

شخصی که همراه حضرت بود هرچه خواست مشک سنگین پر آب را از حضرت بگیرد و تا خیمه پیرزن بیاورد، حضرت نپذیرفت و فرمود: من به کشیدن بار امت و تحمل مشقت سزاوارترم.

پیرزن از پیش می‌رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبالش مشک آب را بر دوش می‌کشید و به سوی خیمه می‌آورد تا به در خیمه رسیدند، مشک را بر زمین نهاد و راه مدینه را در پیش گرفت.

پیرزن وارد خیمه شد و به فرزندانش گفت: برخیزید و این مشک را به درون خیمه آورید، گفتند: مادر! این مشک سنگین را چگونه به اینجا آوردی؟ گفت: جوانمردی شیرین سخن، زیباروی، خوش خوی، نسبت به من بسیار مهربانی فرمود و این مشک را به دوش گرفت و به اینجا آورد. گفتند: کجا رفت؟ گفت: همان است که در آن راه می رود.

فرزندان دنبال آن بزرگوار رفتند، چون حضرت را شناختند به سوی خیمه دویده، گفتند: ای مادر! این جوانمرد همان کسی است که تو به او ایمان آورده‌ای و شب و روز مشتاق دیدار او هستی و پیوسته لاف محبّتش را می زنی!!

پیرزن از خیمه بیرون دوید و فرزندانش نیز از پی او دویدند تا به حضرت رسیدند، به دست و پای آن بزرگوار افتادند، پیرزن در حالی که به شدّت می‌گریست گفت: یا رسول اللّه! تو را نشناختم که گستاخی کردم و نسبت به تو جسارت روا داشتم! چگونه از عهده این عذر برآیم؟ حضرت او را دلداری داد و درباره او و فرزندانش دعای خیر کرد و آنان را به مهربانی باز گرداند[۴]!

بزرگواری و کرامت

روایت است که عکرمه فرزند ابوجهل روز فتح مکه به سوی یمن گریخت. جماعتی او را از کرم و بزرگواری رسول خدا صلی الله علیه و آله و اینکه حضرت کسی را بر گذشته‌اش سرزنش نمی‌کند و نیز بر گناه و جرم گذشته کسی مؤاخذه نمی‌نماید خبر دادند؛ عکرمه بازگشت و ترسان به مسجد الحرام آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله چون او را دید از جای برخاست و ردای مبارکش را برای او انداخت و میان دو چشمش را بوسه داد. عکرمه گفت از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون نرفتم مگر اینکه او را از خود و پدر و فرزندم دوست‌تر داشتم. عکرمه به دست پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شد و اسلامش صادقانه بود و در یکی از جنگ‌ها شهید شد»[۵]

درخواست قیمت عادلانه

مردی بادیه نشین خدمت رسول اسلام صلی الله علیه و آله آمده، عرضه داشت: شتری چند آورده‌ام و می‌خواهم به فروش رسانم ولی از نرخ آن در بازار مدینه بی‌خبرم، می‌ترسم خریداران مرا بفریبند. چه می‌شد اگر با من می‌آمدی تا این شتران را در سایه بصیرت و آگاهی تو می‌فروختم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود شتران را نزدیک من آر و یک یک را بر من عرضه کن، او چنین کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله هر یک را قیمت گذاری فرمود.

بادیه نشین به بازار رفت و هر شتری را به قیمتی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود فروخت و باز آمد، به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: مرا راهنمایی کردی و بیش از آنچه توقع داشتم سود بردم،… .[۶]

جود و سخاوتی کریمانه

در روایت است: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با جابر بن عبداللّه سوار بر شتر جابر به جایی می‌رفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به جابر فرمود: این شتر را به من بفروش، جابر گفت: پدر و مادرم فدایت شتر از شما، حضرت فرمود: نه، بفروش! جابر گفت: فروختم، رسول خدا صلی الله علیه و آله به بلال فرمود: بهای شتر را به جابر بپرداز، جابر گفت: یا رسول اللّه! شتر را به که بسپارم؟ حضرت فرمود: شتر و بهایش هر دو ارزانی تو باد و خدا این داد و ستد را بر تو مبارک گرداند .[۷]

پی نوشت‌ها:

[۱]شرف النبی: ۶۷.

[۲]منهج الصادقین: ۹/ ۳۷۰.

[۳]اسراء (۱۷): ۷.

[۴]منهج الصادقین ۹/ ۳۷۰، ذیل آیه شریفه «وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» قلم (۶۸): ۴.

[۵]شرف النبی: ۷۴.

[۶]شرف النبی: ۷۵.

[۷]شرف النبی: ۶۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *