بهرهای از کلام امام خمینی پیرامون خطرات حب نفس
مقالات مذهبی / امام خمینی رضوانالله تعالی علیه، با اینکه محبوب قلوب عاشق مردم ایران بودند و از طرفی مرجع بزرگ شیعیان جهان محسوب میشدند و با پیروزی انقلاب شکوهمند مردم مسلمان ایران، در جایگاه رهبری انقلاب قدرتمندترین فرد کشور بودند، اما هرگز ساده زیستی و زیطلبگی را ترک نکردند و هیچگاه اسیر قدرت نشدند و بواسطه سالها تهذیب نفس، به اعتباریات دنیوی دل نبستند و چه بسا در اوج قدرتمندی نیز به مبارزه با نفس پرداختند و اخلاص در راه خدا را سرلوحه زندگی پر برکت خود قرار دادند. امام خمینی، در عین حال از هر فرصتی برای تذکر این مهم یعنی مبارزه با نفس سرکش استفاده میکردند و کارگزاران کشور را به رعایت این امر توصیه میکردند. آنچه مطالعه میفرمایید، گزیدهای از این توصیهها و تذکارهاست.
اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس بر خودش و بر همه چیز، این اهل دنیا دیگر نیست ولو اینکه همه دنیا هم داشته باشد، مثل حضرت سلیمان و امثال او. و اگر این سیطره نباشد و انسان در این غفلت که ما داریم باشد، این آدم اهل دنیا هست و دنیای دَنی پست. دنیا و آخرت، خدا و دنیا، اینها دو چیزی است که ما وقتی تعلق به او داشتیم عالم ملک میشود دنیا، این دنیای من است. من وقتی تعلق به این داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ و سیطره او بودم، تحت نفوذ ریاستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اینها دنیاست و من خودم اسیر است.
هرچه سعه سلطنت زیادتر بشود اسارت زیادتر میشود، من اسیر او هستم و خودم ملتفت نیستم. و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنکه انبیا میخواستند که از تحت این سیطره نفس بیرون برود، این اعدیعدوّ(۱) بیرون برود، این اسارت را، قید اسارت را از گردن خودش بردارد، این آدم میشود یک آدمی که بر همه چیز سیطره دارد و چیزی بر او سیطره ندارد، و سیطرهای که بر همه چیز دارد هم در حساب نمیآورد. نمیبیند او را چیزی. و همان طوری که برای دوستان خودش خیر و صلاح میخواهد برای دشمنان خودش هم خیر و صلاح میخواهد. انبیا اینطور بودند. انبیا غصه میخوردند برای کفار، غصه میخوردند برای منافقین که چرا باید اینها اینطور باشند…
میزان در درستی و نادرستی قضاوت انسانها
انسان اگر بخواهد حکم بکند به یک مطلبی، تصدیق کند در باطن یک مطلبی را. اول برود سراغ خودش، خودش ببیند چکاره است. انسان آن کنار بنشیند و نظرش را به عیوب مردم بیندازد یا محسَّنات دیگران را عیبجویی بکند یا بدیهای دیگران را تحسین بکند، خوب این یکی امرش آسان است. انسان وارد هیچ معرکهای نمیشود. آنهایی که در سرحَدّات دارند جنگ میکنند هِی اشکال میکند به آنها. وارد هیچ ادارهای نمیشود. آنهایی که وارد هستند اشکال میکند. وارد هیچ مرکزی که باید اصلاح بکند امور را نمیشود. این کنار مینشیند و شروع میکند هِی مناقشه کردن و عیب تراشیدن. این کار آسان هست و خیلی هم رایج شاید باشد. اما اگر انسان اول نشست و پیش دل خودش نشست، پیش افکار خودش نشست، ببیند خودش چکاره هست، امتحان کند خودش را، اگر یک پیروزی از دشمن حاصل شد، برای اسلام و به صلاح اسلام بود، ببیند این خوشحال میشود از این و تبریک به حسب قلبش میگوید به این دشمن یا نه بدشمیآید از پیروزی اسلام که به دست این واقع شده است؛ میخواهد اسلام پیروز نباشد که مبادا این آدم پیروز بشود. اگر انسان پیش دل خودش بنشیند و فکر این را بکند که اگر پیروزی که به دست او حاصل شده بود برای اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقی میکند در قلب من بین این و او؟ این اسلامخواه است؟! این اسلام را میخواهد؟! آن که اسلام را میخواهد، اگر به دست کافر هم حاصل بشود خوشش میآید. اگر پیروزی به دست یک کافر برای اسلام حاصل بشود، این از کافر به اینکه کافر است خوشش نمیآید از آن عملش خوشش میآید. و از این به اعتبار اینکه این پیروز شده است و اسلام را پیروز کرده خوشش میآید. و چنانچه کارشکنی از یک نفر آدمی که دوست او هست، محبت به او دارد این حاصل بشود یا از خودش حاصل بشود، ببیند در قلبش این اثری میگذارد یا نه، اثر نمیگذارد. یک کار خارجی که در خارج واقع میشود – هر کاری میخواهد باشد – انسان وقتی میخواهدقلم دستش بگیرد و راجع به این کار یک چیزی بنویسد، یا میخواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به این مسئله یک مطلبی بگوید قبل از اینکه میرود و این مسئله را میگوید، ببیند که آیا این حُبّ نفس – که تابع او حُبّ به علایق خودش هست، حُبّ به دوستان خودش هست – او را همچو کور کرده است که نمیتواند واقعیت را بگوید، و واقعیت را فدای خودش میکند یا نه، اینطور نیست و فدای خودش نمیخواهد بکند چیزی را. آن وقت اگر دید آن طوری است، بداند که قلم مالِ شیطان است و به دست اوست و زبان مال شیطان است و در قدرت اوست. و اگر دید که نه، کار خوب را هرکس بکند این خوب است، چون خوب است، هرکس بکند این کار را، تحسین میکند…اگر پای افراد پیش آمد به مجرّدی که پای افراد پیش میآید همین معنایی که قبلاً وقتی که بدون افراد، بدون توجه به افراد، حکم به خوبیاش یا بدیاش کرده بود حالا وقتی که توجه به افراد کرد عوض میشود، حکم عوض میشود در باطن انسان. اکثراً هم خودشان غفلت دارند؛ یعنی بینش از روی دوستی و بینش از روی عداوت یک چیزی است که در انسان تاثیر میگذارد. ممکن است که این آدم هم، مطلب را خیال کند به اینکه خیلی هم خوب است. این نفهمیده خود مطلب را. این بینشش از باب اینکه از کانال محبت به این آدم رفته سراغ او، این بینش، بینش خطاست.
از کانال بُغْضِ بر اینکه این عمل را میکند، برود طرف او. این بینش، بینش خطاست. ما باید خودمان را اول امتحان کنیم و بعد که امتحان کردیم آن وقت برویم سراغ اینکه فلان عمل چطور بوده. فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهایی که در یک عملی با هم دشمنی دارند، یک عملی که صادر میشود، میروند سراغ آن جهات ضعفش. جهات قوتش را اصلاً نمیگویند. ساکت میشوند. وقتی هم خیلی خوب آدمی باشد جهات قوتش را ساکت میشود. و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شیطانی باشد جهات خوبش را هم بد میکند. میرود سراغ اینکه این جهتِ خوبش است این هم بد بود. و چنانچه نظر، نظر ساده باشد؛ یعنی نظر آزاد باشد بالاترین آزادیها این آزادی از خود است، از حُب و بُغض است. و بالاترین گرفتاری ما همین گرفتاری است، گرفتاری حُبِّ نفس است، گرفتاری حُبِّ جاه است، گرفتاری حُبِّ شهرت است. من میخواهم این عمل از من صادر بشود تا مردم برای من دست بزنند. عمل خوب از یکی صادر شده این بدش میآید که از او صادر شده. این میخواهد از خودش صادر بشود که مردم بایستند و برای او هُورا بکشند. اگر یک عمل بدی مثلاً صادر شد از او به نظرش میآید که نه این عمل هم باید برایش چه باشد. برای اینکه خودش کور است از اینکه ببیند «حُبُّ الشَّیء یعْمی- وَ یصِّم»(۲) هم آدم را کَر میکند هم آدم را کور میکند. خوبها را نمیبیند، بدها را میبیند. یک جا همبدها را نمیبیند، خوبها را میبیند. اگر آدم فضولی هم باشد، خوبها را میکِشد طرف بدی، بدیها را هم میکشد طرف خوبی. با آن که خوب است، هر کار بدی بکند این دنبال این است که این کار بد را خوبش بکند. با یک کسی که خوب است، هر کار بدی بکند دنبال این است که این کار بد را هم بکشد طرف خوبی.این بر خلاف انسانیت است و بر خلاف صراط مستقیمی است که نبی اکرم و همه انبیای بشر برای همین آمدهاند. اگر موفق بشوند که این اسارت را، این اسارتی که من در خودم دارم، و هواهای نفس بر من مسلط اند، اگر این را از بین ببرند موفق شدهاند. و اگر قدرت بر این نباشد از باب اینکه هیچ موعظهای تاثیر نمیکند، هیچ گفتهای تاثیر نمیکند، هیچ نوشتهای تاثیر نمیکند، هیچ استدلالی تاثیر نمیکند…
قدرت و اختیار انسان در جلوگیری از نفسانیات
این نفسانیت اینطور است و از چیزهایی که برای انسان به واسطه این نفسیت پیش میآید اگر انسان علایقش شدید باشد به دنیا و علایقش شدید باشد به زن و فرزند و مال و حیثیت و ریاست و امثال ذلک. از مصیبتهایی که هست در اینکه احتمالش هم انسان را ناراحت میکند و کمر انسان را میشکند، این است که در آن نزدیکی که میخواهند او را منتقلش کنند به یک عالم دیگری، برایش کشف میشود که این به دست خدای تبارک و تعالی است. و این آدم برای اینکه، خدا او را از این چیزهایی که حب به او دارد، دارد جدا میکند، دشمن خدا میشود… آنکه کمر انسان را میشکند این است که حُبّ انسان به خودش و حُبّ انسان به ریاستش و حُبّ انسان به همه چیزهایی که موجب حُب است، انسان را برساند به آنجایی که اگر نبی اکرم هم از او بگیرد دشمن او میشود. و آن وقت هم که میفهمد خدا دارد میگیرد، دشمن او میشود. و ما تا اصلاح نکنیم خودمان را، نمیتوانیم کشور خودمان را اصلاح کنیم. من نمیگویم که اینطور باشید که خیر، از همه هواهای نفس بیرون بروید. این نه برای من و نه برای شما و نه برای الّا مَنْ عَصَمَهُالله میسور نیست. لکن ما قدرت داریم که جلوی زبانمان را بگیریم، نمیتوانیم بگوییم زبانمان اختیار ندارد. ما قدرت داریم که جلوی قلممان را بگیریم، نمیتوانیم بگوییم قلم من اختیار ندارد. ما جلوی زبانمان را، جلوی بیانمان را، جلوی قلممان را، جلوی عملمان را، همه را میتوانیم بگیریم، قدرت داریم. این معنایی که میتوانیم و قدرت داریم و به واسطه او همه مواخذهها و همه گرفتاریها هست هرچه هم انسان حُبِّ به یک کسی داشته باشد، یا بُغض به یک کسی داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لا اقل این قدر قدرت داشته باشد که در نوشتههایش دنبال این نباشد که بد از هر جا هست پیدا بشود و او بنویسد، ضعف از هرجا هست پیدا شود و او بنویسد.
وظیفه مسئولین؛ امیدوار ساختن ملت
ما امروز احتیاج به این داریم که این ملت را امیدوار کنیم و دلگرم. ما هرچه داریم از این ملت هست. ما هرچه داریم از این ملت است. از این تودههای عظیم انسان است. و ما الآن میبینیم که این قدر از ما کشته شده است از ۱۵ خرداد بگیرید تا بعد از جنگ. اینها همه را در نظر بیاورید. آن قدر از ما کشته شده است، آن قدر از ما معلول شده است، آن قدر از ما بیخانمان شده است، آن قدر از ما آواره شده است برای اینکه این کشور استقلال پیدا کند، آزادی پیدا بشود در آن برای اینکه ما دیگر آن گرفتاریهای سابق را نداشته باشیم؛ یک کشور اسلامی داشته باشیم. یک کشور که تَبَع خدا و احکام خدا باشد داشته باشیم.
ما نباید حالا که گرفتار هستیم… این مردم را سستشان بکنیم… ما امروز احتیاج داریم که اگر یک نفر آدمی هم که جزء کسبه هستند و بسیار هم محترماند، جزء کارگرها هستند و آنها هم بسیار محترماند، همه محترماند – انشاءالله – نباید ما یک کارگر را دلسرد بکنیم که دستش وقتی که میخواهد به کار برود بلرزد. یک کشاورز را دلسرد کنیم که وقتی دستش میخواهد برای کشاورزی عمل کند بلرزد. و یک وکیل را دلسرد کنیم که وقتی بخواهد صحبت کند بلرزد. یا در سرحدات اشخاصی که مشغول هستند به خدمت، دلسردشان کنیم که آنها هم دستشان بلرزد. ما باید همه کوشش کنیم که امید ایجاد کنیم در این ملت؛ که با امید است که میتوانند اینها پیروز بشوند. با امید است که کشاورز میتواند قدرت کشاورزی را زیاد کند. و با امید است که ارتش و پاسدار میتواند در سر حدات جلوی دشمن را بگیرد. ما که همه به حسب قولمان دشمن با اسلام نیستیم. ما که با کشور خودمان دشمن نیستیم. ما که با مصالح کشور خودمان مخالفت نداریم. ما میخواهیم که این کشور و این اسلام و همه اینها – ان شاءالله – به خواست خدا درست بشوند. همه ما این آرزو را داریم. خوب، اگر همه ما این آرزو را داریم، چرا باید دولت اسلامی را تضعیف کنیم؟ چرا باید مجلس را تضعیف کنیم؟ چرا باید ارتش را تضعیف کنیم؟ چرا باید پاسدار را تضعیف کنیم؟ مگر اینها همه اشخاصی نیستند که دارند برای این ملت خدمت میکنند؟ خوب، همه اینها خدمتگزارند، از آن رئیسجمهور گرفته است تا من طلبه، و همه ارگانهایی که بعد هستند، الآن مشغول خدمت هستند. نظرها را نظرهای بدبینی نکنید. و حُبّ و بُغض در دل شما آنجور نباشد که به خلاف واقع حکم کنید و بنویسید و بگویید. آنچه که هست بگویید.
(صحیفه امام، ج۱۴، صص۱۱ تا ۲۱)
ـــــــــــــــــــ
۱- دشمنترین دشمن، که از اوصاف نفس انسانی است.
۲- دوست داشتن چیزی، انسان را کور و کر میکند. «عوالی اللآلی، ج۱، ص۲۹۰، ح۱۴۹»
*اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس، بر خودش و بر همه چیز، این اهل دنیا دیگر نیست ولو اینکه همه دنیا هم داشته باشد
*بالاترین گرفتاری ما همین گرفتاری حُبِّ نفس است، گرفتاری حُبِّ جاه است، گرفتاری حُبِّ شهرت است
*هرچه سعه سلطنت زیادتر بشود اسارت زیادتر میشود، من اسیر او هستم و خودم ملتفت نیستم
*ما قدرت داریم که جلوی زبانمان را بگیریم، نمیتوانیم بگوییم زبانمان اختیار ندارد. ما قدرت داریم که جلوی قلممان را بگیریم، نمیتوانیم بگوییم قلم من اختیار ندارد
*ما باید همه کوشش کنیم که امید ایجاد کنیم در این ملت؛ با امید است که میتوانند اینها پیروز بشوند