مقالات فرهنگی و هنری / عصر ایران؛ مهرداد خدیر- همۀ آدمها میمیرند و اختلاف در دَه، پانزده یا بیست سال و کمتر و بیشتر، زودتر یا دیرتر است و با این تعبیر، مرگِ ناگهانی معنی ندارد چون مرگ، خبر نمیکند مگر با مرگ دیگران اما مرگ واقعا به بعضیها نمیآید. نه که بگویم یکی موقع مردنش بوده و دیگری نه. چون فرد کهنسال هم پدر و پدربزرگی است چونان درختی تناور که خانواده و دیگران در سایهسار او میآسایند و وقتی تبر مرگ از پا میاندازدش تازه قدر و قیمت و غیبت، روشن میشود.
با این حال مرگ در بستر بیماری یا پس از سپریکردن سالیان اگرچه طاقتسوز است اما دوستداران و بستگان به حساب طبیعت فرجام گریزناپذیر زندگی میگذارند و از شعر و ادبیات، یا فلسفه و حکمت یا دین و مذهب یا فلان گفته و نوشته توجیهی و توضیحی برای تسکین خود و دیگران مییابند و هیچ یک را هم ندانند سراغ واژۀ «سرنوشت» میروند. مرگ رفیق شفیق و روزنامهنگار حرفهای و خوشقلم که حوزۀ موسیقی را میکاوید اما در ۵۳ سالگی اتفاق اقتاده و از که بپرسیم آخر در این زمانه کی دیگر با سکته قلبی در ۵۳ سالگی میمیرد که تو مُردی آخر، ابوالحسن مختاباد؟
در کنار بهرام بیضایی
با خاطرۀ صدای تو چه کنم که از جلسات هیأت مدیرۀ انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران در گوش هامان مانده است؟ در همان خانۀ روزنامهنگاران که سعید مرتضوی در نیمۀ تابستان ۸۸ از بیم یا به بهانۀ تبدیل مجمع به تجمع بست و حضور او در فعالیتها و همکاری در مدیریت صنفی و سردبیری تارنمای انجمن از گواهان موثقی بود بر این گزاره که این نهاد تا چه حد صنفی است و داعیۀ صنفی نبودن تا چه حد یاوه و اگر در برابر توقیف و بازداشت موضع میگرفت نیز صنفی بود نه سیاسی چون سیاسی آن است که رفتار معطوف به قدرت داشته باشی و برای کسب و بسط و حفظ قدرت بکوشی و گرنه مگر میتوان انتظار داشت در مقابل توقیف و بازداشت نهاد صنفی ساکت بماند و تماشا کند؟
ابوالحسن مختاباد با این نگاه، غیرسیاسی ترین عضو هیأت مدیرۀ انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران و در عین حال در دفاع از حقوق صنفی و مدنی اعضا از فعالترینها بود. نوشتم “بود”. چه زود مرگ را باور میکنیم با همه مهابت آن و چه زود “هست”ها “بود” میشوند. ابوالحسن مختاباد اما هستن را با صدای هستن و لذت نوشتن معنی میکرد با موسیقیپژوهی و موسیقینویسی.
هم انجمن بسته شد (و نه منحل) و هم او به خاطر همراهی همسر روانۀ ینگهدنیا و سال های پایانی دور از میهن بود اما نه صفای خود را فروگذاشت و نه ارتباط خود با مطبوعات و رسانهها را فروکاست، چندان که همچنان مینوشت و برخی از بهترین و دقیقترین یادداشتهای او در مجلۀ خوب و خواندنی «نگاه پنج شنبه/ کتاب هفته» چاپ میشد.
ابوالحسن مختاباد و علی دهباشی مدیر و سردبیر بخارا
کتمان نمیتوان کرد که بخشی از شهرت او به خاطر آوازۀ برادرش بود که با آواز موسیقی سنتی در زمرۀ چهرههای سرشناس و محبوب به حساب میآمد و یکچند کسوت عضویت در شورای شهر تهران در رزوگار امید و رقابت و مشارکت را هم پوشید اما طبیعت کار این است که خوانندۀ موسیقی و عضو شورای شهر تهران شناخته شدهتر باشد تا روزنامهنگار حوزۀ موسیقی.
اواخر دهۀ ۸۰ که با ویژهنامۀ روزنامۀ اعتماد همکاری میکردم روزی دیدم در کنار مقالۀ من نوشتهای عاطفی از او با عکس بزرگ پدرش به چاپ رسیده و تیتر آن را که برگرفته از شعر مولانا بود خوب به خاطر دارم: محسنان مُردند و احسانها بماند. قبل یا بعد از آن هم مصراع دیگر بیت را برای مرگ دکتر حسین شهیدی پژوهشگر مطبوعات: ای خُنُک آن را که این مرکب براند. حالا و زودا روزنامهنگار و موسیقیپژوه فقید هم خود مصداق توصیفی شده که دربارۀ آن دو به کار برده بود.
دربارۀ سید ابوالحسن مختاباد بیش از اینها میتوان و باید و سزد نوشتن ولی بهترین معرف او کار اوست و پس از انتشار باز میکوشم نوشتهای بیابم خاصه همان که دربارۀ مرگ بود چرا که حق مطلب را در آن ادا شده است اما عجالتا باید گفت و تأکید کرد که زود بود. خیلی زود و شگفتا که مثل احمد بورقانی که حوالی ۵۰ سالگی درگذشت و هر دو هم انجمن صنفی را مثل خانه دوست میداشتند.
در کنار احمد زیدآبادی و شهرام ناظری
احمد بورقانی در بهمن سال ۸۶ درگذشت و پیکر او از ساختمان انجمن ایران در بلوار کشاورز، خیابان هما (کبکانیان) تشییع شد و ابوالحسن مختاباد هم در بهمن ۱۴۰۱ و ۱۵ سال بعد از او. در آمریکا درگذشته اما اگر هم در ایران بود چون درهای انجمن بسته است، مجال تشییع فراهم نبود.
مرگ ناباورانۀ یکی از صنفیترین روزنامهنگاران ایران – که عرصهای کاملا تخصصی را در این حرفه برگزیده بود – از خبرهای بد این سالها و این روزها برای روزنامهنگاران هم بدتر است و گزاف نیست اگر گفته شود نه مثل برادر که از جنس موسیقی است اما چون پروانه دور شمع موسیقی ایران چرخید و چرخید و سوخت. وارد کار رسانهای شد تا دربارۀ موسیقی بنویسد اما پروانه و شمع درهم آمیختند و پروانه شمع شد و حالا این شمع، مرده است و مصداق دیگری از شعر علی اکبر دهخدا که در اصل برای جهانگیر خان صوراسرافیل سروده بود: یادآر ز شمع مرده یاد آر…