هر کجا عدالت هست، دین همانجاست

شهید آیت الله بهشتی

نخستین بار که از نزدیک با او مواجه شدم، همان روزی بود که برای همکاری در وزارت دادگستری به شورای عالی قضائی دعوت شده بودم. استاد مهرپور تماس گرفت و وقت دیدار با «آیت‌الله بهشتی» را خبر داد. سالهای آغازین پس از انقلاب بود، اواخر سال ۱۳۵۹. روز موعود به دیدارش رفتم و دقایقی بعد خود را در جلسه‌ای یافتم که در آن پنج عضو شورای عالی قضایی حضور داشتند.(۱) آیت‌الله بهشتی جلسه را اداره می‌کرد و عملا رئیس شورا بود. پس از پایان جلسه و با همان محبت پدرانه و تبسمی که بر لب داشت، مرا به اتاق خود دعوت کرد و در آنجا به گفتگو نشستیم. در خلال آن گفتگوها از تبار خانوادگی، تحصیلات و مطالعاتم پرسید. آنگاه، درحالی که نوشته «مظلومی بر بالای دار» را که در روزنامه کیهان آن دوران منتشر شده بود، در دست داشت، سوال کرد: «آیا این نوشته شماست؟» پاسخ دادم: «آری!» پرسید: «انگیزه شما از نوشتن آن چه بوده است؟» گفتم انگیزه‌ام نقد حال قهرمانانی بود که در طول تاریخ و در عین حاکمیت، مظلوم بوده‌اند. وقتی این پاسخ را شنید، گویی رنگ چهره‌اش دگرگون شد و برای لحظاتی ساکت ماند!
چه می‌دانم، شاید خود را از تبار همان رهبران مظلوم و تهمت خورده می‌دانست. آن هم در همان ایامی که جمعی برای مطامع سیاسی خود در مقابل انظار مردم فریاد می‌زدند و او را متهم به قتل آیت‌الله طالقانی می‌کردند. یاللعجب!
این تهمت ناجوانمردانه و مردافکنی بود که تصور تحمل آن هم دشوار است چه رسد به شعارهای علنی در خیابانهای تهران که گویی چشمانشان از دیدن حقیقت ناتوان و قلبهاشان از فهم واقعیت مغفول مانده بود. بهشتی، تمام آن تهمتها را با صبر و متانتی مثال زدنی بر دوش می‌کشید و سکوت می‌کرد.
در همین جا باید بگویم وای بر آنان که اخلاق و فتوت و جوانمردی را در پای منافع فردی قربانی می‌کنند و برای رسیدن به مقاصد زودگذر دنیایی و براندازی و بی‌حیثیت کردن رقیب سیاسی یا فرهنگی خود دست به هر تهمت و افترایی می‌زنند.
چنین مردمانی را چگونه امید صلاح و اصلاح می‌توان داشت؟ و یا چگونه جامعه‌ای می‌تواند در چنین فضایی به «رشد» برسد و ساحتهای فرهنگ و اخلاق و ایمان را درنوردد؟ آنجا که جان و مال و آبروی دیگری به چیزی گرفته نمی‌شود؟
گوئیا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند!

شهید بهشتی

به هر تقدیر در پایان همان دیدار بود که بر عدالت و آزادی و اخلاق و آسایش محرومان و عدالت قضائی تاکید کرد و خصوصا توجه ویژه‌ای به مساله جوانان نمود. او از اصول و موازینی سخن گفت که چراغ راه آینده من شد… در همان دیدار خود را با روح بزرگ و آگاهی مواجه می‌دیدم که به فرموده امام علی(ع): «خرد خویش زنده ساخته و نفس خویش میرانده است تا در وجودش درشت‌‌ها نازک و غلیظ‌‌ها لطیف گشته و نوری تابان در قلبش مانند برق درخشیده است. آن نور راهش را روشن و او را سالک راه کرده و درها یکی پس از دیگری او را به پیش رانده است تا آخرین در که آنجا باب سلامت است.»(۲)
آن روح بزرگ، عدالت و آزادی و آسایش مردم را نه فقط آرمانهای انقلاب اسلامی، که از مبانی آن می‌دانست و قلب بزرگش برای احیای آن امر خطیر می‌تپید. او فقیه متضلع و عالم مدیر و مدبری بود که هم در ساحت انسانی، به رشد ملکوتی رسیده بود و هم در ردای علم و دانش، راست قامت بود. هم در سیاست و اقتصاد و دین و اخلاق دست و نظری داشت و هم بر چند زبان خارجی تسلط. «مقتضیات دنیای جدید» را می‌دانست و با فضای حوزه و دانشگاه بخوبی آشنا بود. مردم و آرای مردم را ستون اصلی جمهوری اسلامی معرفی می‌کرد و بر این نظر تاکید تمام داشت که مشروعیت حکومت و رهبران آن در عصر غیبت نهایتا به مردم بازمی گردد. این همان رکن استوار و مطمئنی بود که با مدیریت کم نظیر وی در مجلس خبرگان در اصل ۵۶ قانون اساسی تبلوری درخشان یافت. این اصل مقرر می‌دارد: «حاکمیت‏ مطلق‏ بر جهان‏ و انسان‏ از آن‏ خداست‏ و هم‏ او، انسان‏ را بر سرنوشت‏ اجتماعی‏ خویش‏ حاکم‏ ساخته‏ است‏. هیچکس‏ نمی‌تواند این‏ حق‏ الهی‏ را از انسان‏ سلب‏ کند یا در خدمت‏ منافع فرد یا گروهی‏ خاص‏ قرار دهد و ملت‏ این‏ حق‏ خداداد را از طرقی‏ که‏ در اصول‏ بعد می‌آید اعمال‏ می‌کند.»
بر همین اساس بود که شهید بهشتی برای حراست از «ارزشهای برتر» بر تشکل و تاسیس حزب اصرار می‌ورزید تا به تربیت نیروهای آموزش دیده‌ای بپردازد که حافظ آرمانها و اهداف باشند. نگرانی عمیق شهید از دگرگونی و فراموش شدن اهداف اصلی انقلاب در گفته‌‌ها و نوشته‌های ایشان پیداست. نگرانی از تفسیر و تعبیرهایی که در آینده دگرگون‌کننده ارزشها و تحریف‌کننده آمالی شده که سر از خودکامگی و استبداد و بی‌توجهی به رای مردم درآورد و در نهایت انقلابی علیه انقلاب اصیل و شکوهمند اسلامی سامان گیرد!
شهید بهشتی برآن بود که «کرامت انسان»، ماهیت حکومت و حاکمیت دینی در فقدان عدالت مخدوش می‌شود. این همان نظر سرنوشت سازی بود که در کلام امیرِ کلام در نهج البلاغه آمده و در سخنان امام خمینی و برخی دیگر از اندیشمندان مسلمان تکرار شده است. علی(ع) عدالت را «اساس دین» و مردم را «عمود دین» معرفی می‌کند. بر همین پایه است که در سخنان ابن قیم چنین آمده است: «هرگاه آیات و نشانه‌های عدل چهره نمود، و از هر طریق ممکن، رخسار زیبای دادگری پرده برانداخت، همان سوی و همان سمت، راه دین و جاده مستقیم شریعت است.»(۳)
اگر در عبارت بالا دقت کنیم درمی یابیم که می‌گوید: هر کجا عدالت است، دین نیز همان جاست، و مفهوم مخالف آن این است که هر کجا و در هر سرزمینی که دادگری نیست، دین نیز در آن جامعه یا سرزمین مظلوم و مهجور است. طرفه آنکه شهید بهشتی، نه تنها در آثار و سخنرانیها بر عدل و آزادگی پای می‌فشرد، بلکه در عمل نیز به این ارزشها وفادار بود.
فراموش نمی‌کنم که در یکی از جلسات (گویا جلسه انتخاب قضات بود)، فردی که میدانست شهید بهشتی با بنی صدر اختلاف نظر دارد، شروع به بدگویی به بنی صدر کرد و… اما برخلاف انتظار آن فرد، بهشتی سخنان وی را قطع کرد و با حالتی معترض گفت: «ما نباید در غیاب دیگری نسبت‌های ناورا و غیرواقعی را مطرح کنیم.» این موضعگیری بخوبی نشان می‌داد که اختلاف نظر و یا حتی دشمنی شهید، نه بخاطر منافع شخصی یا گروهی بلکه به معیار و میزان دین و وجدان بیدارش بود. (انک غضبت لله)!
افسوس که عمر آن همکاری و شاگردی کوتاه بود و دریغا که دشمن زیرکانه با میدان‌داری عناصر کج فهم و خشک سر، ابتدا شخصیت او را نشانه رفت و سپس برای حذف فیزیکی و «ترور» ناجوانمردانه شخص او و یارانش، قهرمان مظلوم انقلاب را از مردم گرفت، قهرمانی که به قول امام خمینی «مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود!»
شگفتا، مظلوم رفتن بهشتی روشن است، اما مظلوم زیستن، آن هم در بیان رهبر کبیر انقلاب، حیرت انگیز به نظر می‌رسد. ولی با کمال تاسف و چنان که اشارت رفت، گاه قهرمانی در عین حکومت و حاکمیت مظلوم واقع می‌شود و آن زمانی است که آنها که باید بیش از همه قدر و اندازه آنها را بشناسند، او را نمی‌فهمند و با شمشیر نفهمی و ناآگاهی بر سر و جان وی می‌ریزند و او را به ستم از میان برمی دارند… غدا ترون ایامی و یکشف لکم سرائری… فرداست که به یاد روزهای من خواهید افتاد و اسرار من بر شما آشکار خواهد شد…
اندوها که آن ستم و مظلومیت پس از شهادت وی نیز ادامه یافت. در پاسداشت بزرگیهای وی و در تجلیل و تکریم یاد و نام نامی او، گویا به عمد کوتاه آمدند و در بازنمایی نظرات علمی و حکیمانه وی، مظلومیت مضاعفی را باعث شدند. با این همه باید گفت:
«پاهایش را بریدند، پیامش را هرگز!
بالهایش را شکستند، پروازش را هرگز!»
که ان‌الله یدافع عن الذین آمنوا! نامش جاوید و راهش مستدام.
سید محمد اصغری
ـــــــــــــــــ
۱- آیات، موسوی اردبیلی، جوادی آملی، بجنوردی و ربانی املشی.
۲- قَدْ اَحْیَا عَقْلَهُ واَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ ولَطُفَ غَلِیظُهُ، وبَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ، فَاَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ، وَتَدَافَعَتْهُ الْاَبْوَابُ اِلَى بَابِ السَّلَامَهِ وَدَارِ الْاِقَامَهِ، وَثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَاْنِینَهِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْاَمْنِ وَالرَّاحَهِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَاَرْضَى رَبَّهُ.
۳- فاذا ظهرت امارات العدل و اسفر وجهه بایّ طریق کان فثم شرع‌الله و دینه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *