مقالات فرهنگی / عباسعلی کدخدایی/ «میدان را خالی نمیکرد، هرجا بود حیات بود و شجاعت، هر جا بود اراده بود و اخلاص.
او شهادت را فریاد میزد و مصداق «موتوا قبل أن تموتوا» بود.
ابزارش عشق بود و محبت راه تسخیر قلبها، و از همین راه یاران را همراه میکرد. الگویی بود برای چگونه رفتن تا جاودانگی و البته که مانا شد. سربازی بود که جانبازی شیوهاش شد و خود را با دیگران معنا میکرد؛ با همرزمانش و با رفقایی که از جان آنها را برتر میدانست. خود را پیرو علی(ع) و حسین(ع) میدانست، از همین روی با تأسی به آنان میگفت از چیزی نمیترسیدم، دلیل آن روشن بود چون فقط از خدا میترسید! دردمند بود، دردمند مردم، دردمند اسلام، دردمند ایران، دردمند انسانیت و بشریت، و در همین راه نیز گام گذاشت. بارها گفت داروی درد من شهادت است و از پای ننشست تا درد خود را درمان کرد.
دشمن را خوب میشناخت، آمریکا؛ شیطان بزرگ و اشغالگران قدس؛ که با تمام توان به مقابله با آنان قیام کرد. برای اجرای حکم خدا بهپاخاست؛ قویترین فرمانده مبارزه با تروریسمِ مولود استکبار بود. از حفظ اصول انقلاب میگفت و پایبند به این اصول بود، اصولگرایی که اصلاح را فریاد میزد. حکمتِ رهبری و تشخیصِ رهبری را بر نظر خود مقدم میدانست و آن را رمز پیروزی میخواند.
ای کاش آن شب، صبحی طلوع نمیکرد؛ آن شبی که جان ایران پرواز کرد و به عرش آویخت تا بر میهمانی خدای رحمان وارد شود؛ «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمَنِ وَفْدًا» موعدی که به همراه پیامبران، صالحان و شهدا بر سر خوان نعمت الهی حاضر شدند.
سرباز محبوب قلبها! آنان که همراه تو بودند و در دی، ماهِ تو را بدرقه کردند به آن امید آمدند که به زودی باغ شقایق میدمد.
بدرقهکنندگان فریاد زدند اگر مرغ عشق ما غریبانه پرواز کرد، اما خروش شیر بیشه شجاعت دیگر خاموش نخواهد شد و بزدلان و خفاشان شبپرست هر شب از غرش شیر شهید به دنبال سوراخی برای پناه گرفتن هستند! اکنون این تو هستی که حاضری و چون آفتاب درخشانی و دشمنان اما هر روز از سوراخی به سوراخی دیگر میخزند.
سربازِ عاشقِ ملت، اکنون چه بگویم از فراقت کآبم از سر گذشت و چون بنویسم کز فراقت بر سر کلکم چه رفت؟ چهرهات را میبینم که شاداب بر ربالارباب نظاره میکند «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره».
سربازِ سردارِ سرافراز، تو رفتی و ما را بیخویشتن کردی، چون گل ریحان ایران بودی. هر وقت یاد تو میافتیم گل و ریحان از یاد ما میرود و آن هنگامان که تو بر دلها جاری میشوی، مّهرها بر لب زده میشود و قلبها البته متوجه تو میگردند.
سردارِ سربازِ سرافرازِ ایران، با تو عهد بستند، مردم ایران که نه، مردم منطقه و آنان که دل در گِرو تو دارند و از دیگران گسستند، تا از پای ننشینند، هر گاه کرکسان در آسمان و روبهان در زمین جولان میدهند.
قاسم عزیز، چون تو عشق را حرم کردی بیابان برای تو گلستان شد و بیابانگرد شدی تا دوست را دریابی!
سربازِ بزرگِ وطن، دشمن تلاش میکند یاد تو فراموش شود، زبانها را میبندد، قلمها را میشکند، تا سخن از عشق تو به میان نیاید اما بدان که همواره سخن از تو در میان است، همیشه یاد تو در دلها خواهد بود و همه دورانها از تو خواهند گفت آرشِ کمانگیرِ ایرانِ اسلامی. گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
تو مصداق من ثقلت موازینه بودی و به همین خاطر رستگار شدی.
گاهی حس میکنیم که دیگر:
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دردم به سر بر آمد زین آتش نهانی
اما وقتی بر در سرایت غوغای عشقبازان را میبینیم و آشوب کاروانها را، یادمان میآید که تو استوارتر از همیشه شدهای و مقاومت را فریاد میزنی، صدای تو هنوز در گوشم میپیچد که راهروشن است و باید که رفت، مبادا سستی ما را فرا گیرد.
و به قول سهراب:
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
“دور باید شد، دور.”
تا به دریا برسم، چرا که
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.»