طبقۀ اجتماعی چیست؟

مقالات اجتماعی / طبقۀ اجتماعی (Social class)، گروهی از مردم است که از وضعیت اجتماعی و اقتصادی همانندی برخوردارند و منافع اقتصادی مشترکی آن‌ها را با هم متحد می‌کند.

از نظر مارکسیست‌ها “طبقه” به قدرت اقتصادی بستگی دارد و بر مبنای رابطۀ فرد با ابزار تولید تعریف می‌شود. از این منظر، “سرمایه” و “کار” مبانی تقسیمات طبقاتی‌اند. یعنی در جامعه دو طبقۀ اصلی وجود دارد که عبارتند از مالکان ثروت تولیدی (بورژواها) و آنان که از راه فروش نیروی کار خود زندگی می‌کنند (بورژواها).

تعریف‌های غیرمارکسیستی طبقه به طور معمول مبتنی است بر تفاوت درآمد و موقعیت گروه‌های حرفه‌ای. مثلا طبقۀ “متوسط” متشکل از کارگران یقه‌سفید (یا کارگران غیر یدی) است و طبقۀ “کارگر” متشکل از کارگران یقه‌آبی (یا کارگران یدی).

گاه تمایز پیچیده‌تری بین طبقات اجتماعی بر مبنای موقعیتشان در “بازار” در نظر گرفته می‌شود. مثلا هر یک از این گروه‌ها یک طبقه محسوب می‌شوند: پیشه‌وران، مدیران، کارگران دفتری، کارگران یدی ماهر، کارگران نیمه‌ماهر و بی‌مهارت، کسانی که بیکار یا ناتوان از کارند.

به طور کلی از زمان پیدایش جوامع صنعتی جدید، “طبقه” ژرف‌ترین و از لحاظ سیاسی مهم‌ترین مفهوم برای تقسیمات اجتماعی بوده است.

تحلیل سیاست بر مبنای مفهوم “طبقه” در سنت مارکسیستی رواج بیشتری داشته است. مارکس در آغاز “مانیفست کمونیست” نوشته است: «تاریخ همۀ جوامعی که تا کنون وجود داشته‌اند، تاریخ مبارزۀ طبقاتی است.»

1506556 690

اما امروزه “مبارزۀ طبقاتی” در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته از بین رفته و این یعنی “الگوی دوطبقه‌ای” مارکس از اعتبار افتاده است. از نظر مارکسیست‌ها آنچه تاریخ را رقم می‌زند، نزاع طبقات بالا و پایین است و طبقۀ متوسط در این میانه نقشی زائد ایفا می‌کند.

اما رشد طبقۀ متوسط در غرب، مانع از دوقطبی شدن جوامع سرمایه‌داری و وقوع انقلاب‌ها یا سرکوب‌های خشونت‌بار در این جوامع شد و مسیری که مارکس و پیروانش با وعدۀ “مبارزۀ طبقاتی محتوم” پیش‌بینی کرده بودند، در تاریخ شکل نگرفت.

در پایان قرن نوزدهم که مارکس و انگلس درگذشته بودند، تا حدی معلوم شده بود ساختار طبقاتی جوامع صنعتی در حال پیچیده‌تر شدن است و این ساختار در هر کشوری به گونه‌ای و در گذر زمان نیز در حال تحول است.

بنابراین اینکه عده‌ای معتقد باشند جامعه به دو طبقۀ استثمارگران و محرومان تقسیم می‌شود و تنها راه اصلاح امور، انقلاب خشونت‌بار محرومان علیه استثمارگران است، با گذشت زمان، ایده‌ای خام و کودکانه به نظر می‌آمد.

ماکس وبر

1506555 898

یکی از نخستین کسانی که به این تحول توجه کرد و نظریۀ قشربندی (stratification) را ارائه داد، ماکس وبر بود. این نظریه ضمن پذیرش تفاوت‌های اقتصادی یا طبقاتی، اهمیت احزاب سیاسی و موقعیت اجتماعی را نیز در نظر می‌گرفت.

وبر با جلب توجه دیگران به موقعیت به‌مثابه “برآورد اجتماعی افتخار”، که شیوۀ زندگی گروه مبین آن است، کمک کرد تا زمینه برای مفهوم جدید طبقۀ شغلی آماده شود و همین موجب شد که دانشمندان اجتماعی و سیاسی، این مفهوم را به طور گسترده به کار ببرند.

با ظهور وبر و نیز عیان شدن پیچیدگی‌های جوامع سرمایه‌داری، مارکسیست‌ها نیز کوشیدند الگوی خام دوطبقه‌ای را اصلاح کنند. تروتسکی نیز در مقدمه‌ای که ۹۰ سال پس از انتشار “مانیفست کمونیست” بر این کتاب نوشته، اذعان کرده است که ظرفیت‌های تاب‌آوری نظام سرمایه‌داری بیشتر از چیزی بوده که مارکس می‌پنداشت.

نئومارکسیست‌ها در نیمۀ دوم قرن بیستم پذیرفتند که با وجود اهمیت “مالکیت ثروت”، پدیدهۀ طبقۀ “میانجی” مدیران و تکنسین‌ها در جوامع سرمایه‌داری شکل گرفته است و ضمنا در هر دو طبقۀ بورژوا و پرولتاریا تقسیمات درونی‌ای وجود دارد.

مثلا بین سرمایۀ مالی و صنعتی، بین شرکت‌های بزرگ و کارفرماهای کوچک، و بین کارگرانی که مسئولیت نظارتی دارند و کارگرانی که بر آن‌ها نظارت می‌شود، رقابت وجود دارد.

وجود چنین رقابت‌هایی کم ‌و بیش مانع از “اتحاد طبقاتی” مطلوب “انقلابیون چپگرا” می‌شود و اجازه نمی‌دهد “طبقۀ در خود” به “طبقۀ برای خود” تبدیل شود؛ تحولی که مارکس وقوعش را در اثر ژرف‌تر شدن بحران‌های سرمایه‌داری و بی‌نواتر شدن محتوم کارگران، پیش‌بینی کرده بود.

مفهوم “سیاست طبقاتی” یعنی نگریستن به سیاست از منظر “طبقه”. و یا تحلیل شرایط سیاسی بر مبنای مفهوم اقتصادی “طبقه”. اگرچه مفهوم “طبقه” دال بر تقسیم‌بندی‌های “اجتماعی” است، ولی این مفهوم در مارکسیسم سرشتی “اقتصادی” دارد.

در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ نئومارکسیست‌هایی مانند هربرت مارکوزه بابت “رادیکالیسم‌زدایی از پرولتاریای شهریِ جوامع غربی” افسوس می‌خوردند و به جای آن، به “توان انقلابی” دانشجویان، زنان، اقلیت‌های قومی و جهان سوم امیدوار بودند.

هربرت مارکوزه

1506554 791

پیوند سنتی بین سوسیالیسم و طبقۀ کارگر در نوشته‌هایی مانند “بدرود با طبقۀ کارگر”، اثر آندره گورتس، به طور رسمی بریده شد. و این معنایی نداشت جز اینکه چپگرایان جهان غرب دیگر امیدی به طبقۀ کارگر جوامع غربی برای وقوع انقلاب علیه نظام سرمایه‌داری نداشتند.

پدیدۀ دیگری که در همین دوران شکل گرفت، “ناهمبستگی طبقاتی” بود. یعنی ضعیف‌تر شدن رابطۀ “طبقۀ اجتماعی” و “پشتیبانی حزبی”. در واقع آشکار شد که رأی‌دادن به طور روزافزون به فعالیتی بدل می‌گردد که مبنای آن محاسبۀ سود شخصی “افراد” است نه همبستگی “طبقاتی”.

بیشتر تحلیلگران با این نظر موافق‌اند که در پس کاهش اهمیت سیاسی “طبقه”، پدیدۀ “گرایش به صنعت‌زدایی” قرار داشته است. گرایش به صنعت‌زدایی عبارت است از زوال صنایع سنتی کاربر، مانند صنایع زغال‌سنگ، فولاد و کشتی‌سازی.

ویژگی این صنایع فرهنگ مستحکمی است که در وفاداری‌های سیاسی کارگران و سازمان صنفی قوی ریشه دارد. در مقابل، بخش‌های خدماتی رو به گسترش اقتصاد، تلقی‌های فردی‌تر و ابزارگرایانه‌تری را ترویج می‌کند.

به همین دلیل امروزه دیگر در جوامع پیشرفته‌تر، بسیاری از احزاب سیاسی طبقاتی از بین رفته یا عملکردشان تعدیل شده است. در عوض جنبش‌های اجتماعی جدیدی نمایان شده‌اند که دربارۀ مسائلی مانند فمینیسم، صلح جهانی، حقوق حیوانات و حفاظت محیط زیست اظهار نگرانی می‌کنند.

منبع : عصر ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *