چه تعداد «فکر» در سر شما وجود دارد؟!

مقالات روانشناسی/ حتماً تا به حال شنیده اید که میگویند ما فقط از ۱۰ درصد مغزمان استفاده میکنیم، اما این گفته افسانه‌ای است که تا حد زیادی برگرفته از داده‌های بسیار قدیمی حوزه علوم اعصاب است؛ زمانی که ما نمیدانستیم بخش‌های خاص مغز چکار میکنند. این افسانه همچنین محصول سوءتفاهم دیرین روانشناسان درباره ظرفیت انسان است. برای مثال، بیش از یک قرن پیش، ویلیام جیمز آنطور که نقل شده اعلام میکند: «ما تنها از بخش کوچکی از منابع ممکن ذهنی و فیزیکی مان استفاده میکنیم».

حرف جیمز کاملاً درست است، شاید شما هم موافق باشید. وقتی یاد میگیریم چطور کاری را در زندگی بهتر انجام دهیم، اگر به قبل از این یادگیری بیندیشیم به این نتیجه میرسیم که موانع رشد ما آنقدر‌ها هم سخت نبودند که ما آن زمان تصور میکردیم. ما فقط از تمام منابعمان استفاده نکرده بودیم. حالا بیایید صحت این باور را در دنیای ذهن بررسی کنیم و به شما نشان دهیم ظرفیت شناختی شما بسیار بیشتر از میزانی است که تا به حال از آن استفاده کردید. اگر این موضوع صحت داشته باشد، شاید بتوانیم با شروع استفاده بیشتر از آن، توجهمان را به افزایش کارایی و خلاقیت مان معطوف کنیم.
این پرسش را جدی بگیرید: شما با در نظر گرفتن هرچیزی که در حال حاضر میدانید، به چند چیز مختلف میتوانید فکر کنید؟ ساده‌تر بگوییم: چقدر فکر در سر شماست؟

پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش، بگذارید پرسش دیگری را هم مطرح کنیم: تلفن همراه چطور پدر قیچی است؟
به این پرسش عجیب بیندیشید و دست از آن نکشید تا به چند پاسخ واقعاً خوب برسید. نگران نباشید، چون پس از چند ثانیه، پاسخ‌ها به ذهنتان سرازیر میشوند.

  • شاید بتوانید از تلفن همراهتان برای طراحی قیچی استفاده کنید.
  • شاید بتوانید تلفن همراهتان را ذوب کنید و از پلاستیک یا فلز بدست آمده از آن برای بخش‌هایی از قیچی استفاده کنید.
  • شاید بتوانید از تلفن همراهتان برای ترسیم مسیری استفاده کنید که به مکان ساخت قیچی منتهی میشود.
  • شاید بتوانید با استفاده از تلفن همراهتان به سایت آمازون سر بزنید و قیچی سفارش دهید.

این پاسخ‌ها تا پیش از اینکه همه از این بازی خسته شوند، میتواند ادامه پیدا کند. این پرسش را به روش‌های مختلف میتوان مطرح کرد، فرقی نمیکند کدام دو شئ یا واژه و نسبت میان آن‌ها را انتخاب میکنید (قیاس، شباهت، تفاوت، رابطه علت و معلول و غیره)، همیشه یک پاسخ منطقی وجود دارد که به نظر غیراختیاری است و ظاهراً در خود اشیاء و رویداد‌ها نهفته است.

این مسئله توهم ذهن است. نمیتواند اینگونه باشد که هر چیزی به هر طریق ممکن به هر چیز دیگری مرتبط باشد. اما ذهن ما همیشه میتواند به پاسخ برسد. کافیست چند دقیقه در اینترنت جستجو کنید تا به ۱۰۰۰ واژه یا عبارت نسبی (رابطه ای) مانند «پدرِ …» برسید. هر واژه احساسی (مثلاً عصبانی‌تر از، شادتر از …) همینطور هر ویژگی فیزیکی (مثلاً بلندتر از، بزرگتر از …) را میتوان مقایسه کرد.

بر اساس مطالعه تازه‌ای که در مجله «مرز‌های روانشناسی» منتشر شده، یک آمریکایی ۲۰ ساله بطور متوسط حدود ۴۶۰۰۰ واژه، انواع کلمات یا عبارات معنادار مشخص (اصل موضوع) را میشناسد و افراد ۶۰ ساله در طول عمرشان ۶۰۰۰ واژه دیگر هم به این مقدار اضافه میکنند. بگذارید آن را به یک مقدار متوسط تقلیل دهیم و بگوییم احتمالاً ۴۹۰۰۰ واژه، انواع کلمات یا عبارات معنادار مشخص در سر شما وجود دارد.

حالا، این حقیقت را در نظر بگیرید که در این لحظه، شما احتمالاً صد‌ها مثال از هر یک از آن واژگان و عبارات را بیاد می‌آورید یا میتوانید بسازید. واژه «راه رفتن» را در نظر بگیرید. شک ندارم که همین حالا چند صد روش مختلف راه رفتن را میتوانید تصور کنید. انواع، اندازه‌ها و رنگ‌های مختلف قیچی. صد‌ها و صد‌ها پاسخ بدون اینکه نفستان به شماره بیفتد.

بیایید یک عدد کوچک را به این بخش اختصاص بدهیم تا فوق العاده محافظه کارانه عمل کرده باشیم. مثلاً بگوییم شما میتوانید ۱۵۰ مثال از تمام واژگانی که در سرتان هست را تجسم کنید یا بیاد بیاورید. شما میتوانید برای تمام واژگان و عباراتی که در سرتان هست، مثال بزنید. بر اساس کتاب‌هایی مانند «دستورزبان انگلیسی گفتاری و نوشتاری لانگمن»، دست کم نیمی از واژگانی که میدانید همین مقدارند، بنابراین میتوانیم رقم ۴۹۰۰۰ کلمه را نصف کنیم و فرض کنیم ما قادریم برای ۲۴۵۰۰ مورد آن‌ها مثال بزنیم … بقیه واژگان را فعلا کنار میگذاریم.

اما توجه داشته باشید که هر یک از آن ۲۴۰۰۰ رویداد و ۱۵۰ مثال را میتوان به بخش‌هایی تقسیم کرد. این‌ها خصوصیات و ویژگی‌هایی دارند. فرض کنیم هر واژه‌ای که به قدر کافی برای مثال زدن ملموس است فقط ۲۵ ویژگی دارد. برای مثال، «راه رفتن» میتواند روی دو پا یا صد پا باشد. «قیچی» میتواند بزرگ یا کوچک، تیز یا کند باشد.

اگر هر یک از ۲۴۵۰۰ چیز ۲۵ ویژگی داشتند و شما میتوانستید برای هر واژه یا ویژگی، ۱۵۰ مثال بزنید و هر واژه یا ویژگی به هزار روش مختلف میتوانست با واژه یا ویژگی‌های دیگر رابطه داشته باشد، چه میزان رابطه خاص از آن رویداد‌ها میتوانست در سر شما باشد؟

پاسخ: زیر ۹۲ تریلیون!
این تخمین بسیار محافظه کارانه‌ای از روابط ذهنی است که اگر روی آن‌ها کار کنید به آن‌ها میرسید. پس، چند فکر مختلف را میتوانید از آن‌ها بسازید؟ احتمالاً در دوران دبستان یاد گرفتید که یک جمله بیانگر یک فکر کامل است. پس شما از آن ۹۲ تریلیون روابط مشتق شده، چند جمله میتوانید بسازید؟

جملات از نظر زمینه و موضوع با هم فرق دارند. بیشتر جملات در بیشتر انواع نوشتار ۱۵ تا ۲۰ واژه دارند، در حالی که یک نوشته علمی به طور متوسط اندکی طولانی تر است. در روانشناسی، جملات حدود ۲۵ واژه دارند. از آنجا که پرسش ما درباره میزان افکار ممکن است، ۲۵ واژه را ملاک قرار میدهیم.

اما از آنجا که صحبت ما درباره روابط مشتق شده است و یک رابطه برای بیان به حداقل ۳ واژه نیاز دارد (دو رویداد بهم مرتبط و رابطه آنها)، بگذارید طول جمله را به سه تقسیم کنیم و سپس به صورت کاهشی گرد کنیم. میدانم ناشیانه و بسیار محافظه کارانه است، اما این تمهدید به ما اجازه میدهد بپرسیم آن ۹۲ تریلیون چه مقدار توالی بدست میدهند، اگر توالی بتواند از یک تا هشت نمونه متغیر باشد، جاییکه توالی خاص مهم باشد و شما بتوانید خودتان را تکرار کنید؟

این معیار ما را به یک پاسخ نهایی قابل اجرا و کاملاً محافظه کارانه میرساند. شما بطور بالقوه ۶۱^۱۰ * ۴.۶۱۷ در سرتان دارید.

حالا، این عدد چقدر بزرگ است؟ من میتوانم آن را با واژگان بگویم، اما کمکی به شما نمیکند (آخرین باری که از این واژگان استفاده کردید کی بود؟ دسیلیون: یک عدد و ۳۳ صفر جلوی آن و نانیلیون: یک عدد و ۵۴ صفر جلوی آن). بجای این کار بیایید از استعاره استفاده کنیم.
فرض کنید هر انسان زنده‌ای روی سیاره زمین امروز میتواند یک عمر بی نهایت طولانی داشته باشد و هر انسانی قرار است با سرعت یک ثانیه به ازای هر فکر، ۲۴ ساعت روز و ۷ روز هفته، شروع به شمارش تمام افکارش کند. چیزی بیش از ۳۱ و نیم میلیون ثانیه در یک سال و حدود ۷.۹ میلیارد انسان وجود دارد، بنابراین تمام بشریت هر سال میتواند کمی کمتر از ۲۴۸.۶۳ تریلیون فکر را بشمارد. پس چه زمانی میتوانیم شمارش را متوقف کنیم؟

با نرخ ۲۴۸.۶۳ تریلیون در سال، همگی ما میتوانیم تا ۶۱^۱۰۴.۶۱۷ فکر را در ۴۷^۱۰۱.۸۵۶۸۴۲۹۱ سال بشماریم. اگر بخواهیم با کلمات بگوییم، این مقدار کمی کمتر از یک اکتیلیون، هشتصد و پنجاه و شش سپتیلیون، هشتصد و چهل و سه سکستیلیون سال است. ناگفته نماند که، جهان هستی تنها حدود ۱۳.۸ میلیارد سال سن دارد، پس ما برای اتمام این کار در سرمان، متاسفانه ناچاریم عمر جهان را کمی بیش از ۱۳۴ کوئینتیلیون بار افزایش دهیم.
به بیان ساده: در اصل، ظرفیت شما برای فکر بی نهایت است.

اگر شما هم مثل من فکر کنید، بخش بزرگی از افکارتان اساساً برای شما بی فایده هستند، بنابراین بهتر است راهی پیدا کنیم تا به وسیله آن افکار مفید را نگه داریم و از شر افکار بی فایده خلاص شویم. دوم، ذهن شما افکارتان را دچار یکنواختی میکند. اگر احساس میکنید گیر کرده اید و هیچ راه فراری ندارید (که حتماً حس آشنایی برای شماست) یا احساس میکنید در روابطتان یا سلامت جسم و ذهنتان مرتکب یک اشتباه تکراری میشوید … ببینید آیا میتوانید حس امکان بزرگتری را به روی خودتان باز کنید؟ چیزی را تجربه کنید که به معنای واقعی تازه و متفاوت باشد و نشات گرفته از بخش متفاوت و به ندرت دیده شده‌ای از وجودتان باشد، سپس چشمانتان را به روی نحوه عملکرد آن کاملاً باز نگه دارید.

پرداختن به این موضوع دلیل دارد. همگی ما نخستی‌های اجتماعی هستیم که این ابزار شناختی شگفت انگیز را اختراع کردیم که اکنون ما را به غرقگی در خود تهدید میکند.

تغییرپذیری سالم دوست ما و سختگیری دشمن ماست. شاید در حال حاضر هیچ جایگزینی به ذهنتان نرسد، اما به خودتان و جایگاهتان در عالم هستی ایمان داشته باشید. بیاد داشته باشید تقریباً شمار نامحدودی افکار ممکن وجود دارند که شما هرگز به آن‌ها فکر نکرده و آن‌ها را کشف نکرده اید. پس بهتر است برای استفاده از این ظرفیت به نفع همگی مان راهی پیدا کنیم.

منبع: فرادید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *