نقش ولایت عهدی امام رضا(ع) در یک نگاه

حضرت امام رضا (ع)


در وسعتی میان دو کوه، بوستانی از بوستان های بهشت است. در آن جا فرزندی فرزانه از نسل پیامبر خاتم(ص) چندی زیسته و درخشیده است و در تنهایی خاندان رسول(ص) و در برابر چشمان نگران آل علی(ع)، گام در وادی رضای الهی و سر بر بستر شهادت نهاده است.

غریبی، آشنای اهل ولایت و محبت؛ آشنایی، غریب نواز و اهل بذل و عنایت، تنها آمده است، بی هیچ همسر و فرزند تا اعلام کند آمدنش هجرت است، نه سیر و سیاحت.

تنها آمده است تا در سرزمین پهناور شیفتگان زلال ولایت، قلب هزاران هزار جوینده راه گم کرده را به نور ایمان بیاراید.

آمده است تا رواق های بلند حرمش، همواره مأمن دل های خسته و پناه آهوان رمیده از دام دل و دانه دنیا باشد.

امام علی بن موسی(ع)، یگانه عصر خویش در علم و فضیلت و تقوا بود، اما چونان دیگر امامان(ع) در تنگنای حکومت حاکمانِ ناشایست و قدر ناشناسی مردم، طلوعی در پشت ابرها و غروبی زود هنگام و غمگینانه داشت. چنان که حضرت بارها و بارها یاد کرده بود، سرزمین خراسان، محل شهادت آن گرامی شد و این شهادت هر چند بر مردمان این سامان گران آمد، اما می توان باور داشت که شعاع ولایت و محبت و رأفت آن عبد صالح الهی و آن حجّت بالغه خداوند آن چنان مبارک و ارجمند بود که گستره این سرزمین پهناور را به نور تشیع روشن ساخت و مصداق کامل آن نوید الهی شد که فرمود: «یریدون لیطفؤوا نور الله بافواههم و الله متمّ نوره و لوکره الکافرون؛[۱] [کافران] در تلاشند تا نور الهی را با دهان [و ابزارهای مادی و ناکار آمد] خویش خاموش کنند، ولی خداوند نورش را کامل خواهد کرد، هر چند کافران خوش نداشته باشند»

تاریخ زندگی امام رضا(ع)
امام رضا(ع) در پنج شنبه یازدهم ذیقعده سال ۱۴۸ هـ. ق در مدینه منوّره دیده به جهان گشود.[۲] پدرش امام موسی کاظم(ع) و مادرش نجمه خاتون، بانوی عاقل، با ایمان، عفیف، دانشمند و با ادب بود.

حمیده خاتون، مادر موسی بن جعفر(ع) که از جمله اشراف و بزرگان عجم بود، دختری به نام نجمه به خانه آورد که از حیث دین، حیا، عقل و احترام به سرور خود، شایسته ترین زن ها محسوب می شد.[۳]

وی می گفت: وقتی نجمه را به خانه آوردم، پیامبراکرم(ص) را در خواب دیدم که فرمود: حمیده! این نجمه، متعلق به فرزند تو موسی است و از او فرزندی متولد می شود که بهترین فرد روی زمین است.

نام امام هشتم، «علی»، لقب مشهورش «رضا» و کنیه معروفش «ابوالحسن» است. امام کاظم(ع) فرزندش را رضا می خواند و می فرمود: «فرزند مرا رضا صدا بزنید.»[۴]

امام رضا(ع) همسری به نام «سبیکه» داشت که پیامبر(ص) از او به نیکی یاد کرده است و او مادر امام جواد(ع)، تنها فرزند امام رضا(ع) است.

مادر امام رضا(ع)
«امام رضا(ع) در دامان ولایت متولد شد و در خاندان عترت و رسالت، پرورش یافت. مادرش کنیزی به نام «تکتم» بود. او از باختر زمین (شهر«موسی»، از شهرهای جزیره «سی سیل» در ایتالیا، یا از شهرهای جنوب فرانسه) به مدینه رسیده بود.

حمیده، مادر گرامی امام موسی کاظم(ع) درباره او به فرزند خود چنین گفته است: «ای پسرک من، تکتم، کنیزی است که من تا به حال بهتر و با فضیلت تر از او ندیده ام و شک ندارم اگر نسلی برای تو باشد، پاکیزه و مطهّر خواهد بود و من او را به تو بخشیدم؛ سفارش کن تا به او نیکی کنند». آن گاه ادامه داد: «رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به من فرمود: ای حمیده! نجمه را به فرزندت موسی ببخش، به زودی از او فرزندی متولد شود که بهترین اهل روی زمین است.»[۵]

چون حضرت رضا(ع) از او متولد شد، مادر موسی بن جعفر او را«طاهره» نامید. کنیه او «امّ البنین»، و نجمه، سماه و خیزران، از دیگر نام های مادر حضرت امام رضا(ع) است.

چگونگی ولادت
مادر حضرت رضا(ع) درباره تولد او گفته است: چون به پسرم علی(ع) حامله شدم، سنگینی حمل را نمی فهمیدم، در خواب صدای تسبیح و تهلیل و تمجید خدا را از درونم می شنیدم. تا این که زمان وضع حمل فرا رسید. وقتی فرزندم متولد شد، دو دست خویش بر زمین نهاد و سر را به سوی آسمان بلند کرد و لب هایش را حرکت می داد، گویی که چیزی می گوید. پدر بزرگوارش موسی بن جعفر(ع) بر من وارد شد و فرمود: ای نجمه، این کرامت پروردگار بر تو گوارا باد! من آن طفل را در پارچه سفیدی پیچیده، به دست آن حضرت دادم. حضرت در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه، پس آب فرات طلبید و کامش را بر گرفت و او را به من برگرداند و فرمود: «او را بگیر که بقیه الله در زمین است.[۶]

نام و القاب و کنیه امام رضا(ع)
آن حضرت بزرگ ترین فرزندان امام موسی بن جعفر (ع) است. نام مبارکش«علی»، کنیه اش «ابوالحسن» و القابش: رضا، صابر، فاضل، رضی، وفی، صدّیق، قره العین و غیظ ا لملحدین است که مشهورترینش همان«رضا» می باشد. نقش انگشتر آن حضرت، «ماشاءالله و لاقوّه الا بالله» بوده است.

علت نام گذاری امام رضا(ع)
نام اصلی امام هشتم(ع)، علی بن موسی(ع) و لقب یا نام معروفش رضا(ع) است. آن گونه که از روایات فهمیده می شود، علت نام گذاری آن حضرت به رضا(ع) به چند دلیل بوده است:

۱ـ خداوند در آسمان و رسول خدا(ص) و امامان (علیهم السلام) در زمین از او راضی بودند.

۲ـ مخالف و موافق، شیعه و سنّی، او را پسندیدند و از آن حضرت راضی بودند.

۳ـ آن حضرت به رضای پروردگار راضی بود و این خصلت ارزش مند را که مقامی بالاتر از مقام صبر است به طور کامل داشت. او در عصری بود که ظهور چنین خصلتی برای اسلام، بسیار کارساز بود.[۷]

تاریخچه زندگی مأمون و شخصیت او
هارون الرشید، خلیفه عباسی، علاوه بر مأمون دو پسر دیگر به نام های امین و قاسم داشت. مأمون و امین از حیث رفتار و اخلاق و هوش تفاوت های آشکاری با هم داشتند. آن چه در تاریخ آمده این است که: مأمون نسبت به برادرش امین از وسعت ذهن و دانش بیشتری برخوردار بوده و در مسائل سیاست و دین و حل مهمّات، توانایی و قاطعیت بالاتری داشته است.

مأمون، انسانی پرکار، نیرومند، مدبّر و دانش دوست بود که در مقاصد و اهداف سیاسی و عملی خویش، ژرف نگر و دقیق بوده است تا جایی که او را «عالم بنی عباس» نامیده بودند.

اما امین تمام رفتار و سکناتش کاملاً به عکس مأمون بود. منشأ این اختلاف به نحوه تربیت و رشد این دو برادر برمی گردد. امین در ناز و نعمت و در آغوش پر مهر پدر و مادر رشد یافته بود و مادرش نیز دختر جعفر بن منصور بوده که به بنی عباس تعلّق داشت، ولی مأمون مادرش کنیزی بود که او را امّ ولد می نامیدند. هارون هر زمان که به مأمون ابراز علاقه و محبت بیشتری می نمود مادر امین با سخنان کنایه آلود به او می گفت: مأمون پسر کنیزکی زشت روست و هیچ ارجحیت و برتری نسبت به امین ندارد و از حیث طبقاتی و اشرافی نیز پایین تر از امین است.[۸]

هارون به دلیل ترس از امّ جعفر(مادر امین) و تمایل بنی هاشم، علی رغم میل باطنی خود امین را به ولی عهدی خویش برگزید، با این که اطمینان داشت مأمون از هر نظر بر امین برتری دارد. بعد از آن که امین را ولی عهد معرفی نمود، مأمون را نیز ولی عهد دوم خود قرار داد و قاسم، پسر دیگرش را ولی عهد سوم.

هارون، حکومت خراسان را با اختیارات تام آن به مأمون واگذار نمود و از فرماندهان و سران آن منطقه برای مأمون بیعت گرفت. این واقعه برای امین که ولی عهد اول بود و خود را مختار السلطنه می دانست، بسیار گران آمد و کار پدرش را عملی شتاب زده وغیر منطقی قلمداد نمود. با این حال هارون هیچ اعتنایی به برآشفتگی امین ننمود و تصمیم گرفت قلمرو حکومت خود را به سه بخش تقسیم نماید: ۱ـ حکومت شام، عراق تا مغرب را به پسرش امین واگذار کند؛ ۲ـ حکومت همدان و تمام خاور اسلامی را به مأمون بدهد؛ ۳ـ حکومت الجزیره و مرزها و توابع دیگر را به پسر دیگرش قاسم بسپارد.

پس از مرگ هارون، وقتی امین بر تخت حکومت نشست در ابتدای کار برای این که خصومت خویش را به برادرش مأمون نشان دهد نام او را از خطبه ها انداخت و پس از آن، پسرش موسی را به جای مأمون ولی عهد خویش ساخت و با این عمل، آتش جنگ و اختلاف را بین خود و برادرش شعله ور کرد.

به همین دلیل مأمون تصمیم گرفت بغداد، پایتخت خلافت عباسی را تصرف کند و خشم و غضب خود را به امین نشان دهد. سپاه امین با مأمون درگیر شدند و در این ستیز، سپاه مأمون بر سپاه امین غالب شد و بغداد به تصرف مأمون درآمد و امین نیز از بین رفت.

پس از پیروزی مأمون و دست یابی او به حکومت و قدرت، او همواره این مشکل اساسی را احساس می کرد که نه فرزندان پدرش، نه علویان، نه اعراب و نه عامه مردم هیچ یک از او دل خوشی ندارند.[۹]

شور ش های پی در پی علویان بالا گرفته بود و عموم مسلمانان نیز از بیعت با مأمون خودداری می کردند. اهالی خراسان نیز به حقیقت چهره مأمون واقف شده بودند. مأمون دید تنها با علویان می تواند کنار بیاید و مشکل خود را با آن ها حل کند. بنابراین تصمیم گرفت علی رغم مشکلات فراوانی که با علویان داشت مسئله خود را از طریق آنان حل و فصل کند، آن هم نه با ابزار زورگویی و شدت عمل و نه با منطق و استدلال، چرا که از حیث منطق و استدلال در میان امت اسلامی، صحبت از حق مسلّم جانشینی پیامبر به خویشاوندان نزدیکش یعنی اهل بیت بود و این که علویان، هم شایستگی و لیاقت رهبری دارند و هم به خلافت و اراده حکومت سزاوارترند. نصّ قرآن کریم و روایات اسلامی نیز به همین مطلب اشاره داشت که خاندان امام علی(ع) و اهل بیت، جانشینان اصلی پیامبر اکرم (ص) هستند.

مأمون سعی می کرد از ناسزاگویی به غیر صحابه هم دوری گزیند و از سویی نیز با ارج نهادن به علی(ع) و بیزاری جستن از معاویه و فرزندانش، مردم را به سوی خود بکشاند. او از همان ابتدا علی(ع) را بر همه خلایق برتری می داد و به اولاد پاکش تقرّب جست.[۱۰]

مأمون وقتی دید اقداماتش نه برای فرونشاندن شورش های علویان کافی است و نه به هدف هایی خواهد رسید که در ذهن می پروراند، نقشه تازه ای کشید که برای ولی عهدی امام رضا(ع) از مردم بیعت بگیرد.

مأمون برای آن که بتواند در مقابل رویدادهای زمان خودش دوام بیاورد و اوضاع نابسامان مملکت را آرام کند ولایت عهدی را به امام رضا(ع) پیشنهاد کرد تا به اهداف سیاسی خود جامه عمل بپوشاند. این اهداف عبارت بودند از:

۱ـ خاموش ساختن شورش های علویان و جلب اعتماد رهبران و هواخواهان آنان؛

۲ـ قانونی جلوه دادن حکومت خود در نظر علویان با جانشین قرار دادن امام که از علویان بود؛

۳ـ از بین بردن احترام و مقام عظیمی که علویان در میان مردم داشتند و انفصال امام از مردم؛

۴ـ کسب اعتماد و ایجاد دلگرمی در اعراب به دلیل برگشت خلافت به خاندان آن ها؛

۵ـ راضی نگه داشتن عباسیان که با علویان دشمنی دیرینه داشتند، با دادن این اطمینان که این وعده هیچ گاه تحقق نمی یابد؛

۶ـ کسب رأی اعتماد از اهالی خراسان و تمامی ایرانیان و تقویت حس اطمینان مردم نسبت به خودش که پس از کشته شدن برادرش این اعتماد سلب شده بود؛

۷ـ ایجاد مصونیت برای خود در برابر خطری که از ناحیه شخصیت امام او را تهدید می نمود و می ترسید که با او برخورد مسلحانه پیدا کند، چرا که امام از حیث علم و معرفت و دیانت و محبوبیت عمومی، بر او برتری داشت.

سفر امام رضا(ع) از مدینه به خراسان
تاریخ نگاران، مسیرهای مختلفی را برای هجرت امام رضا(ع) از مدینه به خراسان نوشته اند. سیدبن طاووس نقل می کند که حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به سوی بصره حرکت کرد و از کوفه و بغداد تا قم رفت[۱۱] و مردم از ایشان به نحو شایسته استقبال کردند. اهل قم در محل سکونت حضرت رضا(ع) در قم مدرسه ای بنا کردند که اکنون به نام«مدرسه رضویه» معروف است.

برخی دیگر از تاریخ نگاران، مسیر حرکت حضرت را چنین نوشته اند: مدینه، بصره، اهواز، فارس، اصفهان، قم، ری، سمنان، دامغان، نیشابور، طوس، سرخس و مرو.[۱۲]

بلاغی در تاریخ نائین[۱۳] به نقل از صاحب تحفه الرضویه می نویسد: چون حضرت رضا(ع) به نواحی دامغان(آهوان) رسید آهوانی چند به خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: یابن رسول الله! مخالفان قصد کشتن شما را دارند و صلاح است که از این راه برگردی. حضرت فرمود: از اجل نتوان گریخت و برای آن ها دعای خیر فرمود. به همین دلیل آن محل را«آهوان» می گویند.[۱۴] زمانی که امام رضا(ع) به مرو رسید در مکانی که مأمون برای ایشان در نزدیکی قصر خود تدارک دیده بود مستقر شد. مأمون بارها خدمت امام رسید و گفت: ای فرزند پیامبر! من به فضل و پارسایی و عبادت تو آگاهم، از این رو تو را به خلافت سزاوارتر از خود می بینم و می خواهم خود را خلع کنم و شما را به جای خود برگزینم و با شما بیعت کنم.[۱۵] حضرت فرمود: اگر این خلافت حق توست و خدا به تو داده جایز نیست خود را خلع کنی و اگر حق تو نیست نمی توانی چیزی را که حق تو نیست به من بدهی.

در هر حال، هر چند مأمون بسیار اصرار کرد اما امام خلافت را نپذیرفت و مأمون ناچار شد موضوع ولایت عهدی را مطرح کند. وی به امام رضا(ع) گفت: حالا که خلافت را نمی پذیری باید ولایت عهدی را بپذیری و اگر نپذیری با زور وادارت می کنم و تو بعد از من باید خلافت کنی. امام در جواب گفت: من از پدرانم شنیدم که من قبل از تو به وسیله زهر ستم از دنیا می روم و در بلاد غریب در کنار قبر هارون مدفون خواهم شد.

یاسر خادم گفت: وقتی امام رضا(ع) ولی عهد شد دیدم دست های خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو می دانی که به زور ولایت عهدی را پذیرفتم، مرا مؤاخذه نفرما؛ هم چنان که یوسف پیامبر را مؤاخذه نکردی، وقتی که عهده دار فرمان روایی مصر شد.[۱۶]

هدف مأمون از طرح مسئله ولایت عهدی
آن چه از ظاهر رفتار مأمون به دست می آید آن است که وی با ظرافت خاصی کوشید تا وانمود کند در این اقدام، خلوص نیت دارد و از سر حق باوری نسبت به حق علویان و نیز علاقه وافری که به امام رضا(ع) دارد دست به این کار زده است. ظاهر سازی مأمون به اندازه ای ماهرانه انجام گرفت که حتی بعدها ـ آن گونه که اربلی به سید بن طاووس نسبت داده و خود نیز تمایل آشکاری بدان نشان داده ـ در مسئله شهادت امام، مأمون مبرّی دانسته شد و یک فرد شیعه و یا متمایل به امام معرفی گردید.

به خوبی روشن است که واگذاری خلافت به یک علوی، آن هم در شرایطی که خلفای عباسی علویان را به شدیدترین وجهی سرکوب می کردند، می تواند هر انسانی را درباره مأمون به اشتباه بیندازد. به نظر می رسد که دو بزرگوار مذکور هم به این اشتباه افتاده اند.

با نگاهی به کلمات مأمون و نیز خود امام(ع) و حتی برخی از اصحاب و شیعیان آن حضرت، می توان حقیقت ماجرا را دریافت. آن چه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بوده و با تمامی مشکلاتی که از آغاز خلافتش بر سر راهش قرار گرفته بود، توانست مرحله به مرحله مبارزه کرده و پایگاه خود را نیرومند و حاکمیت خویش را استوار سازد.

نکته دیگری که ورای ظاهر سازی مأمون و نسبت به موضع مذهبی وی باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که در میان گرایش های مهم مذهبی موجود در عصر مأمون، غیر از شیعیانِ امامی و زیدی، می توان از اهل حدیث و معتزله نیز نام برد. اهل حدیث که یک فرقه عثمانی بودند، موضع مخالفی با امیرالمؤمنین(ع) داشتند، ولی در میان معتزله، برخلاف قُدمایشان در بصره که عثمانی مذهب بودند، در بغداد گرایش به امیرالمؤمنین(ع) پیدا شد. این مسئله سبب گردید تا اتهام تشیع از طرف اهل حدیث به کسانی زده شود که نظر مثبتی به امام علی(ع) از خود نشان می دادند. بدین ترتیب بود که معتزلیان متهم به تشیع شدند؛ تشّیعی که از نظر اهل حدیث جز به معنای داشتن نظر مساعد به امیرالمؤمنین(ع) و حتی اعتقاد به خلافت ایشان به عنوان چهارمین خلیفه، چیز دیگری نبود.

در آن روزگار، بازار تهمت به تشیع در میان سنّیان چنان گرم شد که شخص مأمون نیز شیعه معرفی شد. گرچه می توان احتمال داد که حتی آن عقاید نیز، چیزی جز یک نمایش سیاسی نبوده است.

مأمون به این هدف می اندیشید که اگر امام رضا(ع) ولایت عهدی او را بپذیرد، الزاماً مشروعیت خلافت بنی عباس را پذیرفته است، زیرا این که علویان خلافت عباسیان را به رسمیت بشناسند، امتیاز بزرگی برای آن ها به حساب می آمد.

نکته دیگر این است که با آوردن امام رضا(ع) در تشکیلات خلافت، فعالیت های آن حضرت کنترل و محدود می شد و او دیگر نمی توانست خود را امام معرفی کند، زیرا در این صورت مردم را نه تنها به پذیرش ولایت عهدی خود، بلکه حتی برای خلیفه ای که جانشینی او را پذیرفته بود می بایست دعوت نماید. بدین ترتیب جنبه استقلالی عنوان امامت آل علی برای همیشه از بین می رفت.

نکته سوم این که مقام و منزلت امام رضا(ع) با پذیرفتن ولایت عهدی مأمون کاهش می یافت و از چشم طرف دارانش می افتاد و دیگر کسی او را به یک چهره منزّه و مقدس نمی شناخت.[۱۷]

آن حضرت، سرانجام از هر سو زیر فشار قرار گرفت، به طوری که با نهایت اکراه و در حالی که از شدت درماندگی می گریست، مقام ولی عهدی را پذیرفت. این بیعت در هفتم رمضان سال ۲۰۱ هجری انجام گرفت.

امام رضا(ع) در پذیرش ولایت عهدی به این حقیقت پی برده بود که در صورت امتناع، نه تنها جان خودش بلکه علویان و دوست دارانشان همه در معرض خطر واقع می شوند. اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط جان خویشتن رابه خطر بیفکند ولی در مورد دوست داران و شیعیان خود و سایر علویان هرگز به خود حق نمی داد که جان آنان را به مخاطره بیندازد.

ایشان باید برای مردم باقی می ماندند تا چراغ راه و راهبر و مقتدای آن ها در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند، چون در آن زمان موج فکری و فرهنگی بیگانه ای بر همه جا چیره شده بود و با خود کفر و الحاد را در قالب بحث های فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، به ارمغان آورده بود. بر امام لازم بود که زنده بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند. و دیدیم که امام نیز با وجود کوتاه بودن دوران زندگی اش پس از ولی عهدی چگونه عملاً وارد این کارزار شد.

اگر امام با رد قاطع و همیشگی ولی عهدی، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودی می سپرد این فداکاری کوچک ترین تأثیری در راه تلاش برای این هدف مهم در بر نمی داشت.

علاوه بر این، نیل به مقام ولی عهدی یک اعتراض ضمنی از سوی عباسیان به شمار می رفت دایر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت سهم شایسته ای داشتند.

یکی دیگر از دلایل قبول ولی عهدی از سوی امام آن بود که مردم اهل بیت را در صحنه سیاسی حاضر بیابند و آنان را فراموش نکنند. و نیز گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایی هستند که در عمل استفاده ای برای ملت ندارند.

شاید امام نیز خود به این نکته اشاره می کرد؛ هنگامی که«ابن عرفه» از وی پرسید: ای فرزند رسول خدا! به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولی عهدی شدی؟ امام پاسخ داد: به همان انگیزه ای که جدّم علی(ع) را وادار به ورود در شورا نمود.[۱۸]

گذشته از همه این ها، امام در ایام ولی عهدی خویش چهره واقعی مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف های وی در کارهایی که انجام می داد، هرگونه شبهه و تردیدی را از نظر مردم برداشت.

آن چه گفته شد، هرگز دلیلی بر میل باطنی امام برای پذیرفتن ولی عهدی نیست، بلکه همان گونه که حوادث بعدی اثبات کرد، او می دانست که هرگز از دسیسه های مأمون و دارو دسته اش در امان نخواهد بود.

امام به خوبی درک می کرد که مأمون به هر وسیله ای که شده در مقام نابودی وی برخواهد آمد.

از ولایت عهدی تا شهادت
۱ـ امام رضا(ع) چون به مرو رسید ماه ها بگذشت و او هم چنان از موضع منفی با مأمون سخن می گفت؛ نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولی عهدی، هیچ کدام را نمی پذیرفت، تا آن که مأمون با تهدید های مکرّر به قصد جانش برخاست.

امام با این گونه موضع گیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار دهد. امام می گفت: می خواهم کاری کنم که مردم حقیقت مطلب را بدانند. که این من نیستم که به دنبال دنیایم، بلکه این دنیاست که سخت به دنبال من است. با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بردارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز علیه مأمون و کارهایش شک و بی اطمینانی برانگیخت.

۲ـ امام رضا(ع) به این ها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و تهدید به قتل، به ولی عهدی رسانده است وگرنه امام معصوم کجا و ولی عهدی و تأئید حکومت ظالم کجا؟!

افزون بر این، مردم را گاه گاه به این موضوع نیز آگاهی می داد که مأمون به زودی دست به نیزنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت می گفت که به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی نزد مأمون نیز گفته بود.

امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد، بلکه رفتارش در طول مدت ولی عهدی هم از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می کرد.

۳ـ امام رضا(ع) از کوچک ترین فرصتی که به دست می آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یادآوری می کرد که مأمون در اعطای سمت ولی عهدی کار مهمی نکرده، جز آن که در راه برگرداندن حق مسلّم امام، گام برداشته است. بنابراین، امام قانونی نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم یادآور شد.

نخست در شیوه اخذ بیعت می بینیم که امام جهل مأمون را به شیوه رسول خدا(ص) که مدعی جانشینی اش بود، برملا ساخت. مردم برای بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه ای نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روی دست رو به مردم قرار گرفت. مأمون به وی گفت: چرا دستت را برای بیعت پیش نمی آوری، امام فرمود: تو نمی دانی که رسول خدا(ع) به همین شیوه از مردم بیعت می گرفت.

از نکته های شایان توجه دیگر سخنانی است که امام در مجلس بیعت فرمودند و حق غصب شده خویش را یادآور نمودند:«ما به سبب رسول خدا(ص) بر شما حقی داریم و شما نیز به سبب او بر ما حقی دارید؛ یعنی هرگاه شما حق ما را رعایت کردید بر ما نیز واجب می شود که حق شما را منظور بداریم.»

امام حتی از این که کوچک ترین سپاس گزاری از مأمون کند، خودداری کرد، و این خود موضع سرسختانه و قاطعی بود که می خواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم، خوب جای دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامداری در همان مجلس حساس بفهماند.

خلاصه این که امام از هر فرصتی استفاده می کرد تا کوشش های مکّارانه مأمون را خنثی کند و سیاست های مزوّرانه او را برملا نماید و حقانیت خویش را به امر خلافت به همه مردم بفهماند.

از دیگر اقدامات امام در جهت روشنگری و آگاهی توده مردم، چگونگی تنظیم سند ولی عهدی بود که در جای جای آن از مقاصد و اهداف باطنی مأمون پرده برداشت و بر حقوق علویان پای فشرد و توطئه ای را که برای نابودی آنان انجام می شد، آشکار کرد. امام در این سند، نوشته خود را با جمله زیر آغاز کرده و نوشته است:

«ستایش برای خداوندی است که هرچه بخواهد همان کند، هرگز چیزی بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدّراتش نتوان سرباز زد، او از خیانت چشم ها و آن چه که در سینه ها پنهان است آگاهی دارد.»

امام با انتخاب این جمله ها می خواست ذهن مردم را به خیانت ها و نقشه های پنهانی مأمون توجه دهد. آن حضرت دست خط خود را چنین ادامه می دهد:

«درود خدا بر پیامبرش محمد، خاتم پیامبران و بر خاندان پاک و مطهّرش باد…. »

امام می خواست بفهماند که به چنین خاندان مقدس و ارجمندی تعلّق دارد. در ادامه نوشتند:

«امیرالمؤمنین حقوقی از ما می شناخت که دیگران بدان آگاه نبودند.»

و بدین وسیله یادآوری فرمودند که خلافت حق مسلّم آنان بوده و هست که دیگران آن را نشناخته غصب کرده اند.

از دیگر عباراتی که امام رضا(ع) در سند ولی عهدی نوشته، این است:

«او (یعنی مأمون) ولی عهدی خود و فرمانروایی این قلمرو بزرگ را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وی زنده باشم…. »

امام با جمله «اگر پس از وی زنده باشم» بدون شک به حوادث آینده و توطئه های مأمون اشاره می کند و نیت پلید او را در همان روزهای اول گوشزد می فرماید.

امام نوشته خود را چنین ادامه می دهد:

«هرکس گره ای را که خدا بستنش را امر کرده بگشاید و ریسمانی را که هم او تحکیمش پسندیده، قطع کند، به حریم خداوند تجاوز کرده است، چه او با این عمل، امام را تحقیر کرده و حرمت اسلام را دریده است.»

امام با این جملات اشاره به حق خود می کند که مأمون و پدرانش آن را غصب کرده اند. پس منظور وی از گره و ریسمانی که نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبری است که نباید پیوندش را از خاندانی گسست که خدا مأمور به آن کرده است.

سپس امام چنین ادامه می دهد:
«در گذشته کسی چنین کرد ولی برای جلوگیری از پراکندگی در دین و جدایی مسلمانان اعتراضی به تصمیم ها نشد و امور تحمیلی به عنوان راه گریز تحمل گردید…. »

در این جا گویا امام به مأمون طعنه می زند که باید به اطاعت وی درآید و بر تمرّد علیه وی وعلویان اصرار نورزد. سپس چنین می افزاید:

«خدا را گواه بر خویشتن می گیرم که اگر رهبری مسلمانان را به دستم دهد با همه، به ویژه بنی عباس به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبرش عمل کنم. هرگز خونی را به ناحق نریزم و نه ناموس و ثروتی را از چنگ دارنده اش به درآورم، مگر در آن جا که حدود الهی مرا دستور داده است.»

امام با ذکر این مطالب، تفاوت فاحش میان سبک حکمرانی اهل بیت با سبک سیاست دشمنانشان را بیان می کند.

امام هم چنین می افزاید:

«… اگر چیزی از پیش خود آوردم، یا در حکم تغییر و دگرگونی در انداختم، شایسته این مقام نبوده، خود را مستحق کیفر نموده ام و من به خدا پناه می برم از خشم او…. »

بیان این جمله برای مبارزه با عقیده رایج در میان مردم بود که علمای کج فهم آن را بیان کرده بودند؛ به این معنا که خلیفه یا هر حکمرانی، مصون از هرگونه کیفر و بازخواستی است، چه او در مقامی برتر از قانون قرار گرفته و اگر دست به هر جرم و انحرافی بزند کسی نباید بر او خرده بگیرد، تا چه رسد به قیام بر ضد او. امام(ع) با توجه به شیوه مأمون و سایر خلفای عباسی می خواهد این معنا را به همگان تفهیم کند که فرمان روا باید پاسدار نظام قانون باشد، نه آن که مافوق آن قرار بگیرد. از این رو نباید هرگز از کیفر و بازخواست بگریزد.

آن گاه برای اعلام عدم رضایت خویش به قبول ولی عهدی و نافرجام بودن آن به صراحت چنین بیان می دارد:

«… جفر و جامعه[۱۹] خلاف آن را حکایت می کنند…. »

یعنی بر خلاف ظاهر امر که حاکی از دست یابی من به حق امامت و خلافت می باشد، من هرگز آن را دریافت نخواهم کرد. افزون بر این ها امام می خواهد با ذکر این حقیقت به رکن دوم از ارکان امامت راستین اهل بیت نیز اشاره کند که عبارت است از: آگاهی به امور غیبی و علوم ذاتی که خداوند فقط ایشان را بدین جهت بر دیگران برتری بخشیده است.

در ادامه امام به صراحت کامل بیان می دارد که:

«من دستور امیرالمؤمنین (یعنی مأمون) را پذیرفتم و خشنودی اش را بدین وسیله جلب کردم…. »

معنای این عبارت آن است که اگر امام ولی عهدی را نمی پذیرفت به خشم مأمون گرفتار می آمد و همگان نیز معنای خشم خلفای جور را به خوبی می دانستند که برای ارتکاب جنایت و تجاوز، به هیچ دلیلی نیازمند نبودند.

امام هم چنین برای قبول ولی عهدی شرایطی را گذاشتند؛ از جمله:

«هرگز کسی را بر مقامی نگمارد و نه کسی را عزل و نه نصب و نه سنّتی را نقض کند و نه چیزی را از وضع موجود دگرگون سازد و از دور مشاور در امر حکومت باشد.»[۲۰]

علل پذیرش ولایت عهدی
الف) امام رضا(ع) احساس کرد نپذیرفتن ولایت عهدی، تنها به قیمت جان او تمام نمی شود، بلکه جان تمام شیعیان و علویان هم به خطر می افتد. اگر امام با رد مقام ولایت عهدی، خود و پیروانش را به نابودی می کشاند، کفر و الحاد همه جا را فرا می گرفت و در نتیجه مأمون به اهداف شوم خود دست می یافت؛

ب) امام دریافت پذیرش ولایت عهدی، یک اعتراف ضمنی از طرف عباسیان است که علویان هم در این حکومت سهم شایسته ای دارند؛

ج) انگیزه دیگر این که عموم مردم ـ بر خلاف شایعات موجود ـ تلاش اهل بیت را در صحنه سیاست ببینند و گمان نکنند که آنان عالمانی هستند که فقط در گوشه ای به عبادت می نشینند و در امور سیاسی دخالت نمی کنند؛

د) دیگر این که امام فرمود: همان انگیزه ای که جدم امیرالمؤمنین(ع) را وادار به شرکت در شورای شش نفره نمود، مرا نیز به پذیرش ولایت عهدی واداشت.

در پذیرش شروط ولایت عهدی، امام به خوبی به توطئه ها و هدف های پنهان و آشکار مأمون آگاهی داشت. گفتار و رفتار حضرت حکایت از اجبار و عدم رضایت او در این پذیرش نمادین می کرد و به همین دلیل ولایت عهدی را با شرایط خاصی پذیرا شد.

بدیهی است این شرایط، خط بطلانی بر اهداف مأمون کشید و موجب شد تا حکومت نتواند کارها را به نام امام پیش ببرد و امور را به صورت شرعی و دینی جلوه دهد. از طرف دیگر، چون موضع امام(ع) عدم اعتراف به قانونی بودن نظام حکومتی او بود، به همین دلیل و با چنین شرایطی، دیگر مأمون قادر به اجرای نقشه هایش به نام امام(ع) نبود.

پس از این که مأمون به عظمت معنوی امام در جامعه پی برد و از طرفی با اعتراض عباسیان بغداد در مورد واگذاری ولایت عهدی به حضرت مواجه گردید، تصمیم گرفت امام(ع) را از سر راه خود بردارد.

مأمون برای شکستن شخصیت علمی حضرت، اقدام به تشکیل مجالس مناظره و مباحثه با دانشمندان ادیان مختلف نمود تا شاید از این رهگذر بتواند در مباحثات علمی شکستی برای حضرت ایجاد کند و از محبوبیت آن وجود مقدس در بین مردم بکاهد.

سرانجام توفیق نیافت و دانشمندان برجسته تمام ادیان و مذاهب از مراکز علمی جهان با امام(ع) به بحث و گفت گو نشسته و همه عالمان مذاهب و صاحبان افکار و آرای مختلف به بزرگواری و احاطه علمی آن حضرت اقرار و اعتراف نمودند. حضرت در تمام مباحثات و مناظرات با دلایل قاطعِ علمی و منطقی و با زبان خود سؤال کنندگان جواب می داد و همه را محکوم و مجاب می نمود.

پاسخ امام(ع) به مسائل علمی و فلسفی با بیانی رسا و منطقی قوی چنان موجب شگفتی مأمون شد که لب به سخن گشود و گفت: یا اباالحسن! در روی زمین کسی جز شما نیست که این گونه سخن نیکو بگوید.

پیروزی های حضرت در مباحثات، مأمون را نا امید و تمام بافته هایش را پنبه کرد، به همین دلیل در صدد برآمد او را از میان بردارد. در حالی که روز به روز بر عظمت امام رضا(ع) افزوده می شد و حقانیت فرزند پیامبر(ص) روشن تر می گردید سرانجام بعد از گذشت دو سال از ورود امام به خطّه خراسان، مأمون در روز جمعه آخر صفر سال ۲۰۳ هـ. ق. اقدام به جنایتی هولناک نمود و آن امام همام را که حدود پنجاه و پنج سال از عمر پر برکتش سپری شده بود به وسیله انگور زهرآلود در توس مسموم کرد و به شهادت رساند. آن گاه از باب عوام فریبی، خود را عزادار نشان داد و امر کرد تا پیکر مطهّر امام(ع) را در سرای حاکم عباسی (بقعه هارونی) به خاک بسپارند.

پس از شهادت حضرت رضا(ع) و دفن در بقعه هارونی (حرم فعلی)، بنا به پیش گویی آن حضرت، خراسان، مطاف فرشتگان الهی و قبله نیاز و زیارت گاه شیعیان جهان شد و تا انقراض عالم چنین خواهد بود.

دلایل پذیرش ولایت عهدی مأمون
۱ـ افشای چهره باطنی و پلید مأمون: امام رضا(ع) در ایام ولی عهدی خویش چهره واقعی مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت ها و هدف های وی هرگونه شبهه و تردیدی را از نظر مردم برداشت.[۲۱]

به عبارتی دیگر گرچه مأمون می خواست از وجود مبارک حضرت رضا(ع) برای اهداف شوم سیاسی خود استفاده کند، ولی شیوه زندگی امام(ع) در خراسان نقشه های مأمون را خنثی نمود و چهره باطنی و پلید مأمون را در ماجرای نماز عید و تعطیلی مجالس مناظره و سرانجام شهادتش، آشکار نمود.[۲۲]

۲ـ تحکیم پایگاه مردمی خاندان رسالت: حوادث و معجزاتی که در مسیر مدینه تا خراسان از آن حضرت دیده می شد، پایگاه مردمی او را چندین برابر نمود و موقعیت خاندان رسالت را در نظر مردم بسیار بالا برد و دشمنان و مخالفان را رسوا ساخت.[۲۳]

۳ـ خنثی کردن توطئه مأمون: در صورت امتناع از پذیرش فرمان مأمون (سفر یا دعوت ولایت عهدی) موقعیت دشواری پیش می آمد و در چنین موقعیتی جان علویان و دوست دارانش در معرض بیشترین شکنجه ها و آسیب ها قرار می گرفت، زیرا خلیفه حیله گر عباسی، سرپیچی امام را یک توطئه می نامید و به بهانه سرکوب این توطئه، شیعیان بسیاری را به هلاکت می رساند.[۲۴]

۴ـ جلوگیری از اختلافات داخلی: امام رضا(ع) در عهدنامه ولایت عهدی پس از بیان مقدمه در مورد اصل پیشنهاد قبول خلافت، یکی از دلایل پذیرش ولایت عهدی را مسئله ترس از پراکندگی دین و متزلزل شدن وضع مسلمانان بیان نموده است.[۲۵]

۵ ـ اثبات حقانیت شیعه در مناظرات: بیانات امام در مجالس مناظره ای که مأمون با علمای بزرگ اطراف و اکناف ترتیب داده بود، هویت و اساس عقاید اسلامی به ویژه تشیع را روشن می نمود و صحت عقاید شیعه دوازده امامی را تثبیت می کرد و حقانیت اسلام را در برابر غیر مسلمانان و اصل تشیع را در برابر مخالفان، آشکار می ساخت.[۲۶]

۶ ـ عشق و علاقه ایرانیان به اهل بیت: ارادت مردم ایران مخصوصاً خراسان به اهل بیت و این که ایرانیان در راه عشق و علاقه به خاندان علی(ع) مهم ترین فداکاران و از خودگذشتگان به شمار می آمدند، به ویژه این که مادر آن امام(ع) نیز ایرانی بوده است.[۲۷]

مواضع منفی امام در برابر ترفند مأمون
با توجه به این که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولی عهدی از خود اختیاری نداشت و نمی توانست این مقام را وسیله رسیدن به اهداف مقدس خویش قرار دهد، و از سویی هم نمی توانست ساکت بنشیند و در برابر اقدامات دولت مردان چهره موافق نشان بدهد، پس بایستی برنامه ای بریزد که در جهت خنثی کردن توطئه های مأمون پیش برود. آن حضرت به صورت های گوناگونی برای خنثی کردن توطئه های مأمون موضع گرفت که مأمون آن ها را قبلاً به حساب نیاورده بود.[۲۸]

۱ـ امام تا وقتی که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خود داری کرد و آن قدر سرسختی نشان داد تا بر همگان معلوم شود مأمون به هیچ قیمتی از او دست بردار نیست.

۲ـ اتخاذ چنین موضع سرسختانه ای برای آن بود که دیگران بدانند که امام دست خوش نیرنگ مأمون قرار نمی گیرد و به خوبی به توطئه ها و هدف های پنهانی اش آگاهی دارد. با این شیوه، امام توانسته بود مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد.

۳ـ در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره محبوبش برای ده ها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند: «خداوند متعال می فرماید: «کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، هر کس به دژ من داخل شود از کیفرم مصون می ماند.»

در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام، نوشتند. جالب آن که امام در آن شرایط هرگز مسائل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نکرد و توجه همگان را به مسئله ای معطوف کرد که مهم ترین مسائل در زندگی حال و آینده شان به شمار می رفت.

پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسانِ شیفته به سوی او بود. هم چنان که مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید می اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عماری بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان آورد و با صدای رسا گفت: «کلمه توحید شروطی هم دارد، من از جمله آن شروط هستم». در این جا امام مسئله بنیادی دیگری را عنوان کرد؛ مسئله «ولایت» را که چون تنه ای برآمده از ریشه درخت توحید است.

امام در شهر نیشابور برای بیان این حقیقت از فرصت حساسی که به دست می آمد حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن، خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفی کرد، بنابراین بزرگ ترین هدف مأمون را با این آگاهی بخشیدن به توده ها در هم کوبید، چه او می خواست با کشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد که حکومت او و بنی عباس، مشروع و اسلامی است.

۴ـ امام چون به مرو رسید ماه ها گذشت و او هم چنان از موضع منفی با مأمون سخن می گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولی عهدی ـ هیچ کدام ـ را نمی پذیرفت تا آن که مأمون با تهدیدهای مکرّر به قصد جانش برخاست.

امام با این گونه موضع گیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام گفت: می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است. با این رویه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بردارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش شک و تردید افکند.

۵ ـ امام رضا(ع) به این ها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولی عهدی رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مأمون به زودی دست به نیزنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت می گفت که به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی به مأمون هم گفته بود.

امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولی عهدی همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می کرد. بدیهی است که این ها همه عکس آن نتیجه ای بود که مأمون از ولی عهدی وی انتظار می داشت.

۶ ـ امام از کوچک ترین فرصتی که به دست می آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یاد آوری می کرد که مأمون در اعطای سمت ولی عهدی به وی کار مهمی نکرده جز آن که در راه برگرداندن حق مسلّم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم یاد آور می شد.

۷ـ امام برای پذیرفتن مقام ولی عهدی شروطی قائل شد که طی آن ها از مأمون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسی را بر مقامی گمارد، نه کسی را عزل کند، نه رسم و سنّتی را براندازد و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مأمون نیز تمام این شروط را پذیرفت. بنابراین می بینیم که امام بر پاره ای از هدف های مأمون خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعی دلیل گویایی بود بر امور زیر:

الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتی وی؛

ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان نظام حکومتی تأمین نمی کرد؛

ج ـ مأمون بر خلاف نقشه هایی که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی توانست کارهایی را به نام امام و به دست او انجام دهد؛

د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیم های قدرت حاکم را اجرا کند.[۲۹]

۱ـ هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایی خود پر کرد، به طوری که هر کس در پیرامون امام بود یقین کرد که مأمون با نیت سوء، حضرت را از وطن خود دور می کند. امام، بدبینی خود را به مأمون به هر زبان ممکن به گوش همه رساند؛ در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده اش، در هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که برای وداع انجام داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست. همه کسانی که باید طبق انتظار مأمون به او خوش بین، و به امام به دلیل پذیرش پیشنهاد او بدبین می شدند در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام را این گونه ظالمانه از آنان جدا می کرد و به قتل گاه می برد، لب ریز شد.

۲ـ هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایت عهدی آن حضرت مطرح شد حضرت به شدت استنکاف کردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نکرد آن را نپذیرفتند. این مطلب همه جا پیچید که علی بن موسی الرضا(ع) ولی عهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است. دست اندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه جا منتشر کردند، حتی فضل بن سهل در جمعی از کارگزاران و مأموران حکومت گفت: من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده ام. امیر المؤمنین آن را به علی بن موسی الرضا(ع) تقدیم می کند و علی بن موسی دست رد به سینه او می زند.

خود امام از هر فرصتی که به دست می آورد، اجباری بودن این منصب را به گوش این و آن می رساند. همواره می گفت: من تهدید به قتل شدم تا ولی عهدی را قبول کردم. طبیعی بود که این سخن هم چون عجیب ترین پدیده سیاسی، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند. در همان زمان که کسی مثل مأمون فقط به دلیل آن که از ولی عهدی برادرش امین عزل شده است به جنگی چند ساله دست می زند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به قتل می رساند و سر برادرش را از روی خشم شهر به شهر می گرداند، کسی مثل علی بن موسی الرضا(ع) پیدا می شود که به ولی عهدی با بی اعتنایی نگاه می کند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمی پذیرد.

مقایسه ای که از این رهگذر میان امام علی بن موسی الرضا(ع) و مأمون عباسی در ذهن ها نقش می بست، درست عکس آن چیزی را نتیجه می داد که مأمون برای آن، سرمایه گذاری کرده بود.

۳ـ علی بن موسی الرضا(ع) فقط به این شرط ولی عهدی را پذیرفت که در هیچ یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر می کرد فعلاً در شروع کار این شرط ها قابل تحمل است و بعداً به تدریج می توان امام را به صحنه فعالیت های خلافتی کشاند، این شرط ها را از آن حضرت قبول کرد.

امام در همان حال که نام ولی عهدی داشت و قهراً از امکانات دستگاه نیز برخوردار می بود چهره ای به خود می گرفت که گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است؛ نه امر و نهی می کرد، نه مسئولیتی را می پذیرفت و نه شغلی را طلب می کرد.

روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود از همه مسئولیت ها کناره می گیرد، نمی تواند نسبت به آن دستگاه صمیمی و طرف دار باشد. مأمون به خوبی این نقیصه را حس می کرد و لذا پس از آن که کار ولی عهدی انجام گرفت بارها در صدد بر آمد امام را بر خلاف تعهد قبلی با لطائف الحیل به مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه منفی امام را نقض کند.

یک نمونه همان است که معمّربن خلاد از امام هشتم نقل می کند که مأمون به امام می گوید: اگر ممکن است به کسانی که از او حرف شنوی دارند در باب مناطقی که اوضاع آن پریشان است، چیزی بنویس، و امام استنکاف می کند و قرار قبلی را که همان عدم دخالت مطلق است به یادش می آورد. نمونه بسیار مهم و جالب دیگر، ماجرای نماز عید است که مأمون به این بهانه که «مردم قدر امام را بشناسند و دل های آنان آرام گیرد» او را به امامت نماز عید دعوت می کند، اما امام استنکاف می کند. پس از این که مأمون اصرار را به نهایت می رساند امام به این شرط قبول می کند که نماز را به شیوه پیغمبر و علی بن ابیطالب به جا آورد و آن گاه امام از این فرصت چنان بهره ای می گیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان می سازد و آن حضرت را از نیمه راه برمی گرداند.

۴ـ بهره برداری اصلی امام از این ماجرا از همه مهم تر است. امام با قبول ولایت عهدی، دست به حرکتی می زند که در تاریخ ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت، بی نظیر بوده است و آن، «برملا کردن داعیه امامت شیعی در سطح اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان هاست». تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و او سخنانی را که در طول ۱۵۰ سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود با صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آن ها قرار نمی گرفت آن را به گوش همه رساند.

مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قوی ترین استدلال های امامت را بیان فرموده است، نامه جوامع الشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعی را برای فضل بن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت که برای عبدالعزیزبن مسلم در مرو بیان کرده است، قصاید فراوانی که در مدح آن حضرت به مناسبت ولی عهدی سروده شده و برخی از آنان مانند قصیده دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصاید برجسته عربی به شمار می رود، نمایش گر این موفقیت عظیم امام(ع) است.

در آن سال، در مدینه و شاید در بسیاری از آفاق اسلامی هنگامی که خبر ولایت عهدی علی بن موسی الرضا(ع) رسید، در خطبه، فضایل اهل بیت بر زبان رانده شد و اهل بیت پیغمبر که نود سال علناً بر منبرها دشنام داده می شدند و سال های متمادی کسی جرئت بر زبان آوردن فضایل آن ها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نیکی یاد شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوّت قلب گرفتند، بی خبرها و بی تفاوت ها با آنان آشنا شدند و به آنان گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدّثان و متذکّران شیعه معارفی را که تا آن روز جز در خلوت نمی شد بر زبان آورد، در جلسات درسی بزرگ و مجامع عمومی بر زبان راندند.

۵ ـ در حالی که مأمون، امام را جدا از مردم می پسندید و این جدایی را در نهایت وسیله ای برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام و مردم می خواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط مردم قرار می داد، با این که مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام را از مدینه تا مرو به طرزی انتخاب کرده بود که شهر های معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد، در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل هایی قرار دارد که با او نامهربان بودند، در نیشابور حدیث سلسله الذهب را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه ها و معجزه های دیگری نیز آشکار ساخت و در جای جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو هم که منزل اصلی و اقامت گاه دستگاه خلافت بود هر گاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حکومت را برای حضور در میان مردم شکافت.

۶ ـ نه تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام به سکوت و سازش تشویق نشدند بلکه قراین حاکی از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمی آنان شد و شورشگرانی که بیشترین دوران عمر خود را در کوه های صعب العبور و آبادی های دور دست و با سختی و دشواری می گذراندند با حمایت امام علی بن موسی الرضا(ع) حتی مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهای مختلف نیز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانی چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیر و امیری روی خوش نشان نداده و از تیزی زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه تحت تعقیب بود و دار خود را بر دوش خویش حمل می کرد، توانست به حضور امام و مقتدای محبوب خود برسد و معروف ترین و شیوا ترین قصیده خود را که ادعا نامه نهضت نبوی بر ضد دستگاه های خلافت اموی و عباسی است برای آن حضرت بسراید و شعر او در زمانی کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طوری که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه می شنود.

مناظرات امام
مأمون بسیار تلاش می کرد از محبوبیت روز افزون امام رضا(ع) در بین مردم و شیعیان کم کند. از آن جا که خود مأمون اهل علم و مطالعه بود و به مناظره علاقه داشت، به طور مرتب جلسات مناظره ترتیب می داد تا به این بهانه، هم از دریای علم امام(ع) بهره ببرد و هم شاید بتواند او را در تنگناهای علمی، گیر انداخته، ضعفی از او آشکار کند.

در دوران ولایت عهدی آن حضرت، ده ها مناظره با شخصیت های برجسته دنیا صورت گرفت، که در تمامی آن ها پیروز میدان، حضرت رضا(ع) بود؛ از جمله مهم ترین این مناظره ها عبارت اند از:

مناظره علمی با جاثلیق، رئیس اسقف ها؛
مناظره علمی با رأس الجالوت، بزرگ یهودیان آن زمان؛
مناظره علمی با هربز اکبر، بزرگ زردشتیان آن زمان؛
مناظره علمی با عمران صابی، رئیس مذهب صابعین؛
مناظره با سلیمان مروزی، مشهورترین عالم علم کلام خطّه خراسان؛
مناظره با علی بن محمدجهم، ناصبی و دشمن اهل البیت؛
مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.[۳۰]
عظمت علمی آن حضرت در جواب به نوفلی(ره) مشخص می شود که فرمود: ای نوفلی! دوست داری بدانی که مأمون چه وقت (در تشکیل مناظره با ادیان مختلف) از کار خود پشیمان می شود؟ عرض کردم: آری، ای مولای من. آن حضرت فرمودند: «هنگامی که استدلال های مرا در برابر توراتشان به تورات بشنوند، و در برابر اهل انجیل به انجیلشان، و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئین به عبریشان، و در مقابل موبدان به زبان خودشان، و در برابر اهل روم به زبان رومی، و در برابر پیروان مکتب ها و فرقه های مختلف، به همان زبان خودشان استدلال نمایم؛ آری، هنگامی که دلیل هر کس را جداگانه و با زبان خودشان ابطال کردم، به طوری که مذهب خود را رها کرده و قول مرا بپذیرند، و مأمون به هدف و مقامی که در صدد آن است نرسد، آن وقت پشیمان خواهد شد. هیچ حرکت و قوّه ای جز اراده خداوند متعالِ عظیم نیست.»[۳۱]

انگیزه های اصلی مأمون برای تشکیل جلسات مناظره
مأمون پس از تحمیل مقام ولایت عهدی بر امام رضا(ع)، جلسات گسترده بحث و مناظره تشکیل داد و از اکابر علمای زمان، اعم از مسلمان و غیر مسلمان به این جلسات دعوت کرد. بی شک پوشش ظاهری این دعوت، اثبات و تبیین مقام والای امام در رشته های مختلف علوم و مکتب اسلام بود، اما در این که در زیر این پوشش ظاهری چه صورتی پنهان بود، در میان محققان گفت وگو است:

۱ـ گروهی که با بدبینی این مسائل را می نگرند و حق دارند که بدبین باشند، می گویند: مأمون هدفی جز این نداشت که به پندار خویش، مقام امام رضا(ع) را در انظار مردم، مخصوصاً ایرانیان پایین بیاورد که شدیداً به اهل بیت عصمت علاقه مند بودند.

گروه فوق، برای اثبات این مدعا به گفتار خود مأمون استدلال می کنند که در متون اسلامی آمده است؛ چنان که در روایتی از نوفلی می خوانیم: سلیمان مروزی، عالم مشهور علم کلام در خطّه خراسان، نزد مأمون آمد، مأمون او را گرامی داشت و انعام فراوان به وی داد. سپس به او گفت: پسر عمویم علی بن موسی الرضا(ع) از حجاز نزد من آمده و او علم کلام (عقاید) و دانشمندان این علم را دوست دارد، اگر مایلی روز ترویه (روز هشتم ماه ذی الحجه) نزد ما بیا و با او به بحث و مناظره بنشین.

سلیمان که به علم و دانش خود مغرور بود، گفت: ای امیرمؤمنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتی از بنی هشام سؤال کنم، مبادا از عهده بر نیاید و مقامش پایین آید.

مأمون گفت: هدف من نیز چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی، چرا که من می دانم تو در علم و مناظره توانا هستی. سلیمان گفت: اکنون که چنین است مانعی ندارد، در مجلسی از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتی بر من نخواهد بود.

شاهد دیگر، حدیثی است که از خود امام رضا(ع) نقل شده است. هنگامی که مأمون مجالس مناظره تشکیل می داد، شخصاً در مقابل مخالفان اهل بیت به بحث می نشست و امامت امیرالمؤمنین علی(ع) و برتری او را بر تمام صحابه روشن می ساخت تا به امام علی بن موسی الرضا(ع) تقرّب جوید. اما امام به افرادی از یارانش که مورد وثوق بودند، چنین می فرمود: فریب سخنان او را نخورید، به خدا سوگند، هیچ کس جز او مرا به قتل نمی رساند ولی چاره ای جز صبر ندارم تا دوران زندگی ام به سر آید.

جلوه های رفتاری در سیره رضوی
امامان پاک ما در میان مردم و با آن ها می زیستند و درس زندگی، پاکی و فضیلت می آموختند. آنان الگو و سر مشق دیگران بودند و با آن که مقام رفیع امامت، آنان را از مردم ممتاز می ساخت برگزیده خدا و حجّت او در زمین بودند. در عین حال در جامعه حریمی نمی گرفتند و خود را از مردم جدا نمی کردند و به روش جبّاران، انحصار و اختصاصی برای خود قائل نمی شدند و هرگز مردم را به بردگی و پستی نمی کشاندند و تحقیر نمی کردند. آنان نمونه بارز اسوه حسنه بودند. ابراهیم بن عباس می گوید: «هیچ گاه ندیدم که امام رضا(ع) در سخن بر کسی جفا ورزد، و نیز ندیدیم که سخن کسی را پیش از تمام شدن، قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد. در حضور دیگری پایش را دراز نمی کرد. هرگز ندیدیم به کسی از خدمت کاران و غلامانشان بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم بود. چون سفره غذا به میان می آمد همه افراد خانه حتی دربان را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شب ها کم می خوابید و بیشتر بیدار بود و بسیاری از شب ها تا صبح بیدار می ماند و به عبادت می گذراند. بسیار روزه می داشت و روزه سه روز در هر ماه را ترک نمی کرد. [گویا منظور روزه پنج شنبه اول ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنج شنبه آخر ماه است که پیشوایان معصوم(ع) فرموده اند: کسی که اضافه بر روزه ماه مبارک رمضان در هر ماه این سه روز را روزه بگیرد مانند آن است که همه سال روزه باشد]. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت و بیشتر در شب های تاریک مخفیانه به فقرا کمک می کرد.»[۳۲]

محمدبن ابی عیاد می گوید: «فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاس (گلیم) بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد (لباس های خوب و متعارف می پوشید) و خود را می آراست.»[۳۳]

شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ، نقصی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم.[۳۴]

یک بار شخصی که امام را نمی شناخت در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد، امام(ع) پذیرفت و مشغول شد. دیگران امام را بدان شخص معرفی کردند و او با شرمندگی به عذر خواهی پرداخت ولی امام بی توجه به عذرخواهی او هم چنان کیسه می کشید و او را دلداری می داد که طوری نشده است.[۳۵] شخصی به امام عرض کرد: به خدا سوگند، هیچ کس در روی زمین از حیث برتری و شرافتِ پدران به شما نمی رسد. امام فرمود: «تقوا به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.»[۳۶]

مردی از اهالی بلخ می گوید: در سفر خراسان با امام رضا(ع) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمت گزاران و غلامان، حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند. من به امام عرض کردم: فدایتان شوم بهتر است اینان به سفره ای جداگانه بنشینند. فرمود: «ساکت باش، پروردگار همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است، و پاداش همه به اعمال است.»[۳۷]

یاسر، خادم امام می گوید: امام رضا(ع) به ما فرموده بود اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما به غذا خوردن مشغول بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین دلیل بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند: به غذا خوردن مشغولند و آن گرامی می فرمود: بگذارید غذایشان تمام شود.[۳۸] یک بار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: من از دوست داران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته ام و خرجی راه تمام کرده ام. اگر مایلید مبلغی را به من بدهید تا خود را به وطنم برسانم و در آن جا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام. امام برخاست و به اتاقی دیگر رفت و دویست دینار آورد و از بالای در دست خویش را فراز آورد و آن شخص را خواند و فرمود: این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و به آن تبرک بجوی و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه بدهی… آن شخص دینارها را گرفت و رفت. امام از آن اتاق به جای اول بازگشت. از ایشان پرسیدند: چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟ فرمود: تا شرمندگی نیاز و سؤال را در او نبینم…. [۳۹]

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند و در مسیر زندگی اشتباهاتشان را گوشزد می فرمودند تا هم آنان از بیراهه به راه آیند و هم دیگران و آیندگان بیاموزند.

احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی، از بزرگان اصحاب امام رضا(ع) نقل می کند: من با سه تن از یاران امام خدمت ایشان شرف یاب شدیم و ساعتی نزد وی نشستیم. چون خواستیم بازگردیم امام به من فرمود: ای احمد! تو بنشین. همراهان من رفتند و من ماندم. سؤالاتی داشتم، به عرض رساندم و امام پاسخ می فرمودند، تا پاسی از شب گذشت. خواستم مرخص شوم، فرمود: می روی یا نزد ما می مانی؟ عرض کردم: هر چه شما بفرمایید. اگر بفرمایید بمان می مانم و اگر بفرمایید برو می روم. فرمود: بمان، این هم رختخواب [و به لحافی اشاره فرمود]. آن گاه امام برخاست و به اتاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجّت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرف یاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود.

هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اتاق من بازگشته است، برخاستم، حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: ای احمد! امیر مؤمنان علی(ع) به عیادت صعصعه بن صوحان که از یاران ویژه آن حضرت بود، رفت و چون خواست برخیزد فرمود: ای صعصعه! از این که به عیادت تو آمده ام به برادران خود افتخار مکن، عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی، از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع کن، خدا تو را رفعت می بخشد.[۴۰]

عبادت امام رضا(ع)
برای آنان که بودن را مفهومی جز بنده بودن ندانند، پرستش نه یک تکلیف بلکه معنای زندگی و راز جاودانگی است. در نگاه آنان، خدا پرستی نه یک واجب است که باید از سر گذراند و برائت ذمّه حاصل کرد، بلکه شهد شیرینی است که باید چشید و در آن، روح بودن و ماندن را یافت. از این رو اگر درباره خدا پرستی این گونه کسان که امام پیشاپیش همه آنان است، سخنی گفته شود سخن از اندازه عبادت نیست بلکه سخن از چگونگی است. آنان بنده بودن را مایه افتخار، بندگی کردن را مایه سربلندی، و سرفرود آوردن در برابر خواست آشکار و پنهان خداوند را اساس سرافرازی می شمردند. این معنای سخن هشتمین امام است که می گوید: «به بندگی خدا افتخار می کنم».[۴۱]

همین حقیقت است که بدخواهانِ او را ناخواسته بر آن می دارد که اعتراف کنند او پرستشگرترینِ همه زمینیان است.[۴۲] در میان همه فرزندان عباس و علی(ع) با فضیلت تر، پرهیزگارتر، دین دارتر و شایسته تر از او ندیده اند.

در پرتو توجه به چنین برداشتی از مفهوم عبادت در نظر امام است که می توان برای بسیار خواندن نماز، سجده های طولانی پس از نماز صبح، روزه های مکرّر، شب زنده داری های پر از رمز و راز و همدمی همیشگی با قرآن، تفسیری شایسته یافت، یا به درک حقیقت این سخن نایل آمد که کسی که درباره آن حضرت می گوید: به خدا سوگند، مردی ندیدم که پیش از او از خدا پروا کند، بیش از او در همه اوقات به یاد خدا باشد و بیش از او از خدا بترسد.[۴۳]

گوینده این سخن، نه کسی از شاگردان او بلکه فرستاده دستگاه خلافت، رجاءبن ابی ضحّاک است که به عنوان گماشته مأمون به مدینه رفت تا امام را زیر نظر بگیرد و با خود به مرو برد.

او در ادامه سخن خود می گوید: شب هنگام به بستر می رفت، بسیار قرآن تلاوت می کرد و چون به آیه ای می رسید که در آن یادی از بهشت یا دوزخ بود می گریست و از خداوند بهشت می خواست و از آتش دوزخ به او پناه می جست. چون ثلث آخر شب فرا می رسید از بستر برمی خاست و به تسبیح و تحمید و تهلیل و استغفار می پرداخت، پس از آن مسواک می کرد و سپس به نماز شب می ایستاد. او نماز جعفر طیار را چهار رکعت می خواند و این رکعت ها را در شمار رکعت های نماز شب می آورد.[۴۴]

امام براساس همین برداشت ها هماره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهیم بن عباس، حتی سخن او و پاسخ هایی که می داد و مثل هایی که می آورد، همه برگرفته از قرآن بود و کتاب الهی را سه روز یک بار ختم می کرد. او خود در این باره فرمود: اگر می خواستم، قرآن را در کمتر از سه روز ختم می کردم؛ اما من به هر آیه که می رسم در آن می اندیشم و در این امر درنگ می نمایم که درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدین سبب است که آن را در سه روز ختم می کنم.[۴۵]

زهد و ساده زیستی امام رضا(ع)
محمدبن عباد می گوید: امام رضا(ع) در تابستان حصیر و در زمستان بر پلاس می نشست و جامه های خشن بر تن می کرد و فقط هنگامی جامه رسمی می پوشید که در جمع مردمان حضور می یافت.

ابا صلت هروی نیز درباره آن حضرت می گوید: او غذایی ساده و خوراکی اندک داشت. امام حتی زمانی که رسماً ولی عهد خلافت بود از همان زهد و پارسایی و ساده زیستی جدا نشد.

برخورد با مردم
امام(ع) در برخورد با مردم چهره راستین اسلام را ترسیم می کرد. آن هم در عصری که جلال و شکوه پوشالین دستگاه خلافت از این آیین، سیمایی دیگر ارائه می داد.

ابراهیم بن عباس می گوید: هیچ گاه نشنیدم و ندیدم کسی برتر از ابوالحسن رضا(ع) باشد. بر هیچ کس به سخن خویش بی مهری و ستم روا نداشت و سخن هیچ کس را نبرید.

بهجت صفر نورالله، شماره اشتراک ۹۰۶۹، از نجف آباد

امام رضا(ع) بسیاری از اوقات شبانه روز به درس و بحث مشغول بودند و فقه و علوم محمدی را به شاگردانش درس می دادند، زیرا ایشان درس را نمونه ای از ذکر و عبادت می دانستند و زمانی که از آن فارغ می شدند به ذکر خدا مشغول می شوند.[۴۶]

اباصلت می گوید: من در سرخس به خانه ای رفتم که حضرت را تحت نظر گرفته بودند، از نگهبان اجازه گرفتم، گفت: اکنون موقع ملاقات نیست. گفتم: چرا؟ گفت: امام در هر شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند و از نماز، یک ساعت پیش از ظهر و نزدیک غروب فارغ می شوند و همه اوقاتش در جای نماز نشسته و مشغول مناجات خدا می شود. اباصلت به نگهبان می گوید: در همین موقع اجازه بگیر. اتفاقاً اجازه گرفتند و من در همان حال که ایشان به انتظار نماز بودند به حضورش شرف یاب شدم.[۴۷]

اهمیت امام به نماز در سیره عملی ایشان کاملاً مشهود است. نقل شده است روزی ایشان با بزرگان ادیان مختلف مناظره داشتند و سخنان بسیاری بین امام و حاضران رد و بدل می شد، جمعیت زیادی در آن مجلس حاضر بودند. هنگام ظهر امام فرمودند: وقت نماز است. یکی از حاضران که عمران نام داشت، گفت: سرورم، سخنانم را قطع نکن که دلم آزرده می شود، شاید اگر سخنانتان را ادامه دهی مسلمان شوم. ایشان فرمودند: نماز می خوانیم و برمی گردیم. امام برخاستند و نماز خواندند.[۴۸]

از دیگر ویژگی های آن حضرت این بود که هر دعایی را شروع می کردند صلوات بر محمد و آل او می فرستادند، در نماز یا غیر نماز بسیار صلوات می فرستادند. دعاهای ایشان خیلی زود به اجابت می رسید. روزی به مأمون خبر دادند که امام رضا(ع) مجالس علمی مربوط به دین و مذهب تشکیل داده اند و این کار باعث شده مردم به مقام علمی ایشان پی ببرند. مأمون فردی را مأمور کرد که نگذارد مردم در این مجالس شرکت کنند، امام را نزد خود خواند و به ایشان بی احترامی و پرخاشگری کرد. ایشان از نزد مأمون با ناراحتی بیرون آمدند و در حالی که لب های خود را تکان می دادند می گفتند: به خدا سوگند، او را نفرین می کنم که یاری خداوند از او برداشته شود. موقعی که به خانه رسیدند دو رکعت نماز به جا آوردند. اباصلت می گوید: امام هنوز نمازشان را تمام نکرده بودند که زلزله ای در شهر اتفاق افتاد، فریادهای بسیاری شنیده می شد و گرد و غبار فراوانی از زمین بلند شد. اباصلت اضافه کرد: من از جایم حرکت نکردم تا امام(ع) سلام نماز را گفتند. بعد از آن بالای پشت بام رفتم و بیرون را نگاه کردم و جز سرهای شکسته چیزی ندیدم. بعد از مدتی مأمون و لشکرش را دیدم که سرشان شکسته بود و با کمال خفت و خواری از شهر بیرون شدند.[۴۹]

از اباصلت هروی نقل شده است که روزی امام در منزل خود نشسته بودند، فرستاده هارون الرشید وارد شد و به ایشان چنین گفت: خلیفه، شما را به حضور می طلبد. امام رضا(ع) برخاستند و فرمودند: ای اباصلت! او مرا جز برای امر ناگواری احضار نکرده است، ولی به خدا سوگند نخواهد توانست آن چه را ناپسند می دارم در حق من انجام دهد، زیرا دعای جدم رسول خدا(ص) را همراه خود دارم که موجب حفظ جان من خواهد شد. امام(ع) وارد قصر هارون الرشید شدند. چون نگاه حضرت به هارون افتاد همان دعا را خواندند و در مقابل او ایستادند. هارون الرشید به امام چنین گفت: ای ابوالحسن! دستور داده ایم یکصد هزار درهم به شما بپردازند تا نیاز های خانواده خود را برآورده کنید. چون علی بن موسی(ع) از آن مجلس بیرون رفتند هارون چنین گفت: من خواهان چیز دیگری بودم و پروردگار چیز دیگری اراده کرد و آن چه خدا بخواهد همان شود.[۵۰]

فردی به نام رجاءبن ابی ضحّاک[۵۱] در مورد عبادت و مناجات امام رضا(ع) چنین می گوید: مأمون مرا نزد امام فرستاد تا ایشان را از مدینه به خراسان نزد وی ببرم. و خیلی سفارش کرده بودند که شبانه روز از ایشان جدا نشوم. وی می گوید: من همیشه کنار امام بودم و کسی را با تقواتر از او به خدای متعال ندیدم، ذکر خدا همیشه بر لبانش جاری بود، همواره خدا ترس و پارسا بود، موقعی که وقت نماز می شد در سجده گاه خود می نشست و سبحان الله، لااله الاالله و ذکرهای دیگر می گفتند و بعد از نماز، اطرافیان را نصیحت می کردند.[۵۲]

رجاء ابن ابی ضحّاک اضافه می کند: وقتی ایشان را نزد مأمون بردم از من درباره احوالات امام پرسید. من آن چه را دیده بودم برای او گفتم؛ از رفتار و اعمال ایشان، رفتن و ماندنشان و همه آن چه که اتفاق افتاده بود. مأمون گفت: ای پسر ضحّاک! این مرد بهترین خلق خدا روی زمین است، از همه مردم دانشش و عبادتش بیشتر است، آن چه که از ایشان دیدی نزد کسی نگو تا بزرگواری او آشکار نشود، مگر از زبان خود من.[۵۳]

برخی از مکارم اخلاقی امام رضا(ع)
۱ـ فروتنی و خوش رفتاری

فروتنی و خوش رفتاری امام رضا(ع) زبان زد خاص و عام بود. امام به همه مردم احترام می گذاشت و از تحقیر و توهین و پست شمردن آنان جلوگیری می کرد. او به مسلمان ها می آموخت که بلند مرتبگی در این نیست که دیگران را خوار و حقیر بشمارند و دشمنی ها را عمیق تر سازند، بلکه قدر و منزلت انسان ها در این است که آبروی اشخاص را حفظ کنند و از عملی که به احساس حقارت و لطمه خوردن شخصیت آنان منجر شود، بپرهیزند، هر چند که از غلامان، بردگان و طبقات نیازمند و فرودست باشند.[۵۴]

۲ـ برابر دانستن انسان ها
حضرت امام رضا(ع) همواره با گفتار و رفتار خود به مردم نشان می داد که همه انسان ها در شرافت و کرامت با هم برابر و مساوی اند و تنها معیاری که مایه امتیاز و بلندمرتبگی انسان می شود، تقوا و عمل شایسته و فرمان برداری از خداوند است. با مردم جاهل و عادی همان گونه معاشرت داشت که با اشراف، هرگز اجازه نمی داد که به احترامش برخیزند و با همه بی باکی و شهامتی که در برابر دشمن از او بروز می کرد مأمور بود تواضع و خشوع را شعار خود سازد. مردی به امام می گوید: به خدا سوگند، در روی زمین از حیث نسب کسی از شما برتر نیست. امام در جواب می فرماید: «تقوا به آنان برتری داد و اطاعت از خدا، آنان را به آن درجه و مقام رسانید.»

در جایی دیگر امام (ع) به سیاه پوستی اشاره می کند و می فرماید: «… اگر کسی گمان کند من بهتر از این هستم، درست نیست، مگر این که عمل شایسته داشته باشم.»[۵۵]

مردی از اهالی بلخ می گوید: «در سفر خراسان با امام (ع) همراه بودم، روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمت گزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند. من به امام عرض کردم: فدایتان شوم بهتر است بر سفره ای جداگانه بنشینید. فرمود: «ساکت باش، پروردگار همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است و پاداش همه به اعمال است.»[۵۶]

۳ ـ احترام گذاشتن به میهمان
آن حضرت توجه و اهتمام خاصی به شخص مهمان داشتند. در این زمینه حکایتی نقل شده است بدین مضمون که شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت، چراغ نقصی پیدا کرد و خاموش شد. میهمان دست پیش آورد که چراغ را درست کند، امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: «ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم.»[۵۷]

۴ـ تقوا و عبادت
حضرت امام رضا(ع) عابدترین و پارساترین انسان زمان خود بود که با برخورداری از عناصر کمال و صفات کریمه، انسانیت واقعی را معنا می بخشید. رجاءبن ابی ضحّاک می گوید: «به خدا قسم، هرگز کسی را با تقواتر و به ذکر خدا گویاتر و از ترس خدا بیمناک تر از امام رضا(ع) ندیدم».[۵۸] از همین شخص روایت شده که «امام رضا(ع) در بستر خود بسیار قرآن می خواند و چون به آیه های بهشت و جهنم می رسید، می گریست و بهشت را از درگاه خدا طلب می کرد و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد.»[۵۹]

اخلاق فردی امام رضا(ع)
اخلاق، یکی از عناصر مهم شخصیت انسان است و کاشف کیفیت ذات و درون اوست. امام رضا(ع) به اخلاق عالی و ممتاز، آراسته بودند و بدین سبب دوستی عام و خاص را به خود جلب می کردند. انسانیت آن حضرت نیز یگانه و بی مانند بود و در حقیقت، تجلی روح نبوت و مصداق رسالتی بود که خود آن حضرت، یکی از نگهبانان و امانت داران و وارثان اسرار آن به شمار می رفت. از ابراهیم بن عباس صولی[۶۰] نقل شده که گفته است:

ـ هرگز ندیدم ابوالحسن الرضا (ع) در سخن گفتن، با کسی درشتی کند.

ـ هرگز ندیدم ابوالحسن الرضا (ع) سخن کسی را پیش از فراغ از آن، قطع کند.

ـ هرگز درخواست کسی را که قادر به انجام دادن آن بود، رد نفرمود.

ـ هرگز پاهای خود را جلوی هم نشینش، دراز نمی کرد و در برابر او تکیه نمی زد.

ـ هرگز او را ندیدم که به غلامان و بردگان خود بد بگوید.

ـ هرگز او را ندیدم که آب دهان بیندازد.

ـ هرگز او را ندیدم که قهقهه بزند، بلکه خنده اش تبسم بود.

تا آن جا که می گوید: هر که بگوید در فضیلت، کسی را مانند او دیده، از او باور نکنید.[۶۱]

سخاوت
سخاوت از «سخاء» گرفته شده است. «سخاء النار و یسخوها»؛ یعنی اگر خاکستر آتش را از آتش پاک کنیم، بهتر می سوزد و روشنایی اش بیشتر می شود. بنابراین، تعریف سخاوت که از همین ریشه است، موجب روشنایی و گرم کردن کانون خانواده های بینوایان می شود.[۶۲]

شاید بهترین تعریف درباره سخاوت بیان امام رضا(ع) باشد که فرمودند: «السخی یأکل من طعام الناس لیأکلوا من طعامه و البخیل لایأکل من طعام الناس لئلا تأکلوا من طعامه؛[۶۳] انسان سخاوت مند از غذای دیگران می خورد تا از غذای او بخورند، ولی انسان بخیل از غذای دیگران نمی خورد تا از غذای او نخورند.»

در بررسی سیره امام رضا(ع) ویژگی بذل و بخشش بسیار به چشم می خورد. ایشان بسیار صدقه پنهانی می دادند و اموال خویش را بین نیازمندان تقسیم می نمودند. روایت شده که آن حضرت یک سال تمام ثروت خود را در روز عرفه بین نیازمندان تقسیم کردند. فردی به ایشان گفت: این گونه بخشش، ضرر است. حضرت فرمودند: این گونه بخشش، ضرر و زیان نیست بلکه غنیمت است، هرگز چیزی را که به وسیله آن طلب اجر و کرامت می کنید، غرامت و ضرر به شمار نیاورید.[۶۴]

گزارش شده هر وقت سفره غذا را برای امام پهن می کردند و کاسه ای نزدیک ایشان قرار می دادند، ایشان از هر نوع غذا مقداری را برمی داشتند و در آن کاسه می ریختند و دستور می دادند آن را بین فقرا تقسیم کنند. بعداً می فرمودند: «فلا اقتحم العقبه؛[۶۵] باز هم به عقبه تکلیف تن در نداد». و می فرمودند: خداوند می داند که همه مردم قدرت این را ندارند که بنده آزاد کنند، برای آن ها راه دیگری قرار داده و آن، غذا دادن به فقراست.[۶۶]

سخاوت امام رضا(ع) علاوه بر نیازمندان، شامل حال شاعران و دوست داران آن حضرت نیز می شد. تواضع امام رضا(ع) چنان بود که زمانی که برای آن حضرت غذا می آوردند، ایشان غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره می نشاندند و با آن ها غذا می خوردند. هم چنین نقل شده زمانی که آن حضرت تنها می شدند همه خادمان و غلامان خودشان را از کوچک و بزرگ جمع می کردند و با آنان سخن می گفتند و با آن ها انس می گرفتند، به طوری که غلامان آن حضرت هیچ ترسی از ارباب و مولای خود نداشتند.[۶۷]

پی نوشت ها:
صف (۶۱) آیه ۸.
شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص۲۸۴.
بحارالأنوار، ج۴۹، ص۵.
همان، ص۴.
ستار هدایت خواه، هشتمین خورشید، (چاپ اول)، ص۲و۳.
همان، ص۳.
محمد محمدی اشتهاردی، پرتوی از زندگی چهارده معصوم(ع)، نگاهی بر زندگانی امام رضا(ع)، ص۱۴.
محمدجواد فضل الله، تحلیلی از زندگانی امام رضا، ترجمه سید محمدصادق عارف، ص۹۹.
جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمه سید خلیل خلیلیان، ص۱۲۹.
همان، ص۱۳۰.
فرقه الغری، ص۱۰۵.
مطلع الشمس، ج۲، ص۷۴۰؛ به نقل از: محمد صالحی، سیره امام رضا، ص۲۷.
همان، ج۲، ص۲۳۵.
ابن یحیی خزائی، بحر الانساب، ص۱۰۱و ۱۰۳؛ به نقل از: محمد صالحی، سیره امام رضا(ع)، ص۲۸.
بحار الأنوار، ج۴۹، ص۱۲۹؛ به نقل از: محمد صالحی، سیره امام رضا(ع)، ص۳۶.
همان، ص۱۳۰.
رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه.
عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۱۴۰.
«جفر و جامعه» دو جلد از کتاب هایی است که رسول اکرم(ص) بر علی(ع) املا فرمود و او نیز آن ها را به خط خود نوشته است.
عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۰، و ج۲، ص۱۸۳.
جعفرمرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمه سیدخلیل خلیلیان، ص۱۶۳.
محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی بر زندگانی امام رضا(ع)، ص۸۳.
همان.
به نقل از: رضا شیرازی، عاشقان به پا خیزید، ص۶۲.
علی غفوری، سرگذشت و شهادت هشتمین امام شیعیان امام رضا(ع)، ص۳۹.
محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی بر زندگی امام رضا(ع)، ص۸۳.
علی عطایی، زندگانی هشتمین امام، علی بن موسی الرضا(ع)، ص۱۹۳.
جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمه سید خلیل خلیلیان، ص۱۶۵ـ ۱۶۲، با اندکی تلخیص.
همان، ص۱۸۳- ۱۶۸، با اندکی تلخیص.
حمید قلندری، هشتمین امام(ع)، ص۳۶.
مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص۵۱۹؛ حمید قلندری، هشتمین امام(ع)، ص۳۹.
اعلام الوری، ص۳۱۴.
همان، ص۳۱۵.
کافی، ج۴، ص۲۸۳.
مناقب، ج۴، ص۳۶۲.
عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۷۴.
کافی، ج۸، ص۲۳۰.
همان، ج۶، ص۲۹۸.
مناقب، ج۴، ص۳۶۰.
معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۳۷؛ رجال نجاشی، ص۵۸۸.
ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۶۲.
اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۸.
بحارالأنوار، ج۴۹، ص۹۳.
همان، ص۹۲و ۹۳.
عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۳۶.
حسین عمادزاده، مجموعه زندگانی چهارده معصوم، ص۱۰۶۴.
عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۴۳۲-۴۳۱.
محمد تقی مدرسی، امامان و جنبش های مکتبی، ص۲۸۱.
عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۴۰۲.
محمد تقی مدرسی، امامان و جنبش های مکتبی، ص۲۴۸.
گماشته و دایی مأمون.
عیون اخبارالرضا،ص۴۲۱.
همان.
زین العابدین شجاعی گلپایگانی، زندگی امام علی بن موسی الرضا(ع)، ج۱، ص۷۶.
موسسه اصول الدین، پیشوای هشتم، انتشارات در راه حق.
اصول کافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ج۸، ص۲۳۰.
همان، ج۶، ص۲۸۳.
مناقب، ص۴۱۱.
همان، ص۴۱۲.
از اصحاب امام رضا(ع) بود.
کشف الغمّه، ج۳، ص۱۵۷ـ ۱۵۶.
ر.ک: محمد محمدی اشتهاردی، آموزه های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه، ص۵۳.
ر.ک: بحارالأنوار، ج۴۹، ص۱۰۲.
ر.ک: محمد امین، سیره معصومان، ترجمه علی حجتی کرمانی، ص۱۵۰.
بلد (۹۰) آیه ۱۱.
ر.ک: بحارالأنوار، ج۴۹، ص۹۷؛ حسین عمادزاده، زندگانی چهارده معصوم، ص۱۰۶۵.
محمد امین، سیره معصومان، ترجمه علی حجتی کرمانی، ص۱۴۹.

منبع : مجله معارف اسلامی تیر و مرداد و شهریور ۱۳۸۷ شماره ۷۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *