یقینا آن چنان که زخم دارد التهاب از پی
دم آخر رسید و می رسد روز حساب از پی
به زیر تیغ می خندم ولیکن گریه بارانم
که دارد خنده گل گریه تلخ گلاب از پی
بتاب از مکه بر من. آفتاب. عالم آرا که
شب ظلمانی کوفه ندارد آفتاب از پی
اگر چه در به رویم بست کوفه با خودم گفتم
که هر در بستنی بی شبهه دارد فتح باب از پی
به یاد روزگاری که کنارت روز شب کردم
محیطم کرد دلتنگی وآمد اضطراب از پی
شدم تا سنگ باران امتداد سنگ را دیدم
پس از پیشانی ام پیشانی عالیجناب از پی
به دست باد دادم السلامم راکه می دانم
یقینا خواهد آمد جانب کوفه جواب از پی
لب خونین من نگذاشت تا لب تر کنم از آب
جگر أهی کشید و خونجگر گردید آب از پی
مرا خجلت ز زهرا می کشد زیرا که با دستم
نوشتم نامه ای که بی گمان دارد عذاب از پی
حنا نایاب شد در کوفه و خون جبینم ریخت
سپیدی محاسن بی گمان دارد خضاب از پی
ز کوفه بی حیایی دیدم و آتش به جانم زد
غم جانسوز بی بی زینب و بی بی رباب از پی
به یاد اصغرت افتادم و گوش مرا پر کرد
صدای گریه طفلانه و لالای خواب از پی
تمام ترسم از زیر گلوی شیرخوار توست
کمان هر چه کشیده تر شود دارد شتاب از پی
کمر بر قتل من بسته است فکر و ذکر ناموست
که پیش روست هتک حرمت و بزم شراب از پی
جسارت کار مرسوم است در کوفه چه باید کرد
که خلخال آنکه برده می برد قطعا نقاب از پی
کنیز دخترانت دخترم شاید به کار آید
که در لفافه دارد هر کنیزی انتخاب از پی
سخن کوتاه باید کرد آقاجان حلالم کن
که قطعا روضه های باز دارد پیچ و تاب از پی
سعید توفیقی