چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من
به ماه روضه تو خویش را رساندم من
چگونه شکر بگویم اجل امانم داد
که باز چشم تر من به بیرقت افتاد
چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم
به زیر سایه این بیرق و علم نرسم
به شوق این دهه شور و ماتمت آقا
تمام سال شمردم همه نفس ها را
چگونه شکر بگویم که باز گریانم
شبیه زلف پریشان تو پریشانم
تمام ترس من این بود با دلی حیران
شب رقیه نباشم میان گریه کنان
امان دهید خودم بین روضه می میرم
شب ششم جگرم را به دست می گیرم
برای روضه هفتم چه نذرها کردم
که لای لای بخوانم به دور او گردم
سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک
برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک
میان روضه سقا که جان به لب آید
شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد
به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی
مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی
شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم
برای شام عزایت سحر نمی خواهم
تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم
جنازه ام برود روی دوش این مردم
همان زمان که سماوات بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
میان خیل شغالان فتاد چون شیری
یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری
همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر
نشست روی ورق های مصحف پرپر
برید سر زتنت با دوازده ضربه
جداشد اخر سرعرش از تن کعبه
موسی علیمرادی