مرا سفیر فرستاده ای تو، اما حیف
به کوفه نیست کسی همرهِ تو آقا حیف
به کوفه نیست کسی منتظر که باز آیی
حذر کنند ز تو یادگار مولا حیف
از آن زمان که تو رفتی مدینه، می گویند
که هست زندگیِ بی شما گوارا حیف!
تمام نامه نویسان در انتظار توأند
که خود کنند سرت را به نِی تماشا حیف
هزار وعده خود را به یک دِرَم بدهند
عجیب عاشق سیم و زَرند اینجا حیف
اگر به کوفه میایی، میار زینب را
که میکِشند به بازار عترتت را حیف
چه زود دین بفروشند بهرِ یک خلخال
برای غارتِ زیور کنند دعوا حیف
برای جامه ربودن ز اهلِ قافله ای
به فتنه قائله ای را کنند بر پا حیف
چه گرگهای درنده! که از تنِ یوسف
بَرند پیرهنِ پاره هم به یغما حیف
به کسبِ نیزه فروشان کساد بی معناست
برای کشتنِ مظلوم نیست پروا حیف
به حرصِ بردنِ انگشتری بُرند انگشت
امام را بفروشند بهر دنیا حیف
به کامِ تشنه سرِ میهمانِ خود بِبُرند
به قتلِ صبر بگیرند جان ز آنها حیف
به دست شمر سپارند ذبحِ اعظم را
شوند بهر تهاجم همه مهیا حیف
اسیر را به محل یهود بسپارند
به سنگ و فحش و تمسخر بَرند آنجا حیف
کنیز می طلبند از حرم، زبانم لال
حریمِ عصمتِ زهرا و چشم اعدا حیف
محمود ژولیده