پسر فاطمه افتاده ز پا یاور تو
پیکرم باد به قربان سر و پیکر تو
با تو اینقدر بگویم که دگر کوفه میا
می زند موج؛ دورویی، نشود باور تو
کوچه هایش چقَدَر مثل مدینه تنگ است
بود ذکر لب من نام خوش مادر تو
جان زینب تو میا کاش ز ره برگردی
بیم دارم به اسارت برود خواهر تو
بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است
که بریزند به خیمه به سرِ دختر تو
مثل تسبیح که پاره شود از هم آقا
ترسم آن است بریزد به زمین اکبر تو
قصد دارند بخندند به زانو زدنت
قصدشان است ببینند دو چشم تر تو
خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد
قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو
محمود اسدی (شائق)