دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست
حرف وفاداری است امّا با وفا نیست
در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و بوی غربت
جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست
همچون علی من نیز در کوفه غریبم
در قلب من جز مهر و عشق مرتضی نیست
ارزان ترین کالاشده شمشیر و نیزه
انگار کوفه جز به قتل تو رضا نیست
بر روی دیوار غریبی سر نهادم
زیرا همه بیگانه اند و آشنا نیست
با نائب تو این چنین کردند، مولا
کوفه میا، کارش به جز ظلم و جفا نیست
دیروز این مردم همه تکبیر گویان
امروز حتی یک نفر هم هم صدا نیست
اول فداییِّ تو در کرب و بلایم
هر چند قربانگاه من در کربلا نیست
تا می توانی با خودت معجر بیاور
اینجا جوانمردی، مسلمانی، حیا نیست
از بام هاشان بر سَرَم آتش نشاندند
با خواهرت بر گو امان در کوچه ها نیست
حمید رمی