در روز عاشورا کودک شیرخواره امام حسین(ع) حضرت علی اصغر از عطش و شدت گرما بی تاب شده بود، رباب و اهل خیام به دنبال این بودند که برای کودک شش ماهه چاره و راهی پیدا کنند. کودک شیرخواره را به دست بابا دادند و امام علیه السلام با دشمن در حال گفتگو بود ناگهان تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید و کودک شش ماهه قربانی خدا و روز عاشورا گشت. امام حسین علیه السلام خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید.
حماسهٔ خون
با صفاتر ز بانگِ چلچله ای
عاشقِ واصلی و یک دله ای
راه صد ساله را شبی رفتی
خالی از فکر زاد و راحله ای
بهرِ اتمام حُجَّت آمده ای؟
یا که از زمرهٔ مباهله ای؟
بعدِ کوچِ برادرت اکبر
بی قراری و تنگ حوصله ای
تو کجا خواستی ز مادر شیر؟!
تو کجا اهل خواهش و گله ای؟!
تو قنوتی به روی دستِ پدر
تو قیامی، تو عطرِ نافله ای
با نگاهت که شیرگیر شده ست
چیره بر حیله های حرمله ای
خواست دشمن حسین را بکشد
به گمانش تو ختم غائله ای
غافل از آن که در حماسهٔ خون
تو شروعی، اگرچه بسمله ای
و سلام خدا بر آل علی
که تو از آن تبار و سلسله ای
جواد محمدزمانی