عباس بن علی بی ابی طالب پنجمین پسر امام علی(ع) و اولین فرزند امالبنین است. مهم ترین فراز زندگی او حضور در واقعه کربلا و شهادت در روز عاشورا است. در واقعه کربلا فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین(ع) بود و برای همراهان امام حسین(ع) از فرات آب آورد. عباس(ع) دو امان نامه از طرف عبیدالله بن زیاد را رد کرد و در سپاه امام حسین(ع) جنگید و به شهادت رسید
اباالفضل ذکر مادرمی
اباالفضل سایه سرمی
اباالفضل اباالفضل اباالفضل
دستم نرسیده به ضریح تو دوباره
این نوکرت آقا، بگو جز تو کیُ داره
مدیون توام نه حرف امروز منه
احوالِ دلم همیشه پا سوزِ منه
رو زخمایِ من تویی که مرهم میزاری
دنیا اومدم گفتن ابوالفضلُ داری
دستامو رها نکن، قلبم پر ماتمه
تنگه دلِ من برات، ای امیر علقمه
اباالفضل ذکر مادرمی
اباالفضل سایه سرمی
اباالفضل اباالفضل اباالفضل
حرف از کرم تو توی عالم شده رایج
هرکی پر درده بگه یا باب الحوائج
هستیِ منی برادرت هستیِ تو
دستم رو بگیر، فدایِ بی دستی تو
تنها تویی که عالمُ داری زیر دین
لبریز غمم یا کاشف الکربِ الحسین
تو نا امیدیِ من، ذکر رو لب تویی
در بند مرامتم، سلطانِ ادب تویی
اباالفضل ذکر مادرمی
اباالفضل سایه سرمی
اباالفضل اباالفضل اباالفضل
عباس با وفا، سقای کربلا
علمدارم بمون، سپهدارم بمون
در تاب و در تبم، ابالفضل
زمین خوردم پاشو، کم آوردم پاشو
کفیل زینبم، ابالفضل
کم آورده، پیشت مردی
علمدارم، وفاکردی
فقط می خوام، که برگردی
گلامون، آبرو می خوان
نمی خوان آب، عمو می خوان
نمی خوان مشک، سبو می خوان
تا از دستات، عَلَم افتاد
توو خیمه خواهرم افتاد
چه ترسی توو، حرم افتاد
می خونه روضه گوشواره
داره می لرزه گهواره
منو راحت نمی ذاره
غمت، چیشده پرچمت
شکافته شد سر و بازوت
عباس با وفا، سقای کربلا
ای قمرِ علی، یادآورِ علی
ای هاشمی نَسَب، ابالفضل
فقط یه طور داداش
تکون بخور یواش
لشگر میره عقب، ابالفضل
ببین دارن کجا میرن
سراغ از خیمه می گیرن
مگه از جونشون سیرن
پاشو غوغای تو می شم
خودم دستای تو می شم
قد و بالای تو میشم
دلم داره گله پاشو
جلوی حرمله پاشو
ببین شد ولوله پاشو
میاد از خیمه ها فریاد
جواب زجر و باید داد
رقیه از نفس افتاد
نرو، قسم میدم تو رو
عباس با وفا، سقای کربلا
ای خواهش حرم، آرامش حرم
امیدِ خواهرم، ابالفضل
دارم سوال ازت، بهم بگو فقط
اینجا بود مادرم، ابالفضل
شنیدی مس چه آهی داشت
نوای قتلگاهی داشت
زیرِ چشماش سیاهی داشت
شده بازوت مثل بازوش
یه روز که رد شدن از روش
جای در موند روی پهلوش
بابا حیدر تنش می سوخت
جلو چشماش زنش می سوخت
یه زن که دامنش می سوخت
یه زخمی که نمک می خورد
جلو مردش کتک می خورد
همین طور داشت تَرَک می خورد
جلو چشماش کتک می خورد
خون دمادم ز سرت می جهد
عباس با وفا، سقای کربلا