صفحه عقیدتی: حکمرانی بنیامیه با تسلط کامل معاویه پس از صلح تحمیلی بر امامحسن(ع) در سال ۴۱ق آغاز شد و این قبیله قدرتطلب توانست به عنوان یک سلسله خود را بر جامعه اسلامی تحمیل کند و با ابزارهای مختلف تلاش کرد برای خود کسب مشروعیت کند. این سلسله همزمان با فراز و فرودهایی که از جمله همزمان با قدرت گرفتن «آل زبیر» از تیره بنیهاشم داشت، بهرغم سیاستها و اقدامات گسترده برای گسترش حاکمیت و ماندگاری خود، تنها کمی بیش از ۹۰ سال حکومت کرد.
سلسله بنیامیه در سال ۱۳۲ق در دوران مروان بن محمد که در این سلسله دومین مروان بود، منقرض شد. وی که به «مروان حمار» نیز معروف بود، پس از چند سال درگیری، سپاه او در یک جنگ و گریز با سپاهیان عباسی در کنار رودخانه «زاب کوچک» در شمال شرقی عراق از هم گسیخت و خود او نیز که همچنان در صدد گردآوری نیرو بود، پس از فرار به روستایی در مصر کشته شد و سرش برای حاکم عباسی فرستاده شد. البته بعدا شاخهای از بنیامیه در اندلس حکومت را به دست گرفتند و نزدیک به صد سال حکومت کردند، چنان که عثمان خلیفه سوم نیز از بنیامیه است و هر دو از موضوع بحث بیرون هستند.
بنیعباس، فرزندان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص)، شاخهای از بنیهاشم بودند و بنیهاشم با بنیامیه در «عبد مناف»، به هم میرسند. اینان پس از مدتها دعوت پنهان و آشکار داعیان خود با مرکزیت محمد بن علی، نوه عبدالله بن عباس و سپس با رهبری ابراهیم بن محمد معروف به «ابراهیم امام»، برادر بزرگ عبدالله سفّاح و منصور دوانیقی و درگیری با بنیامیه در مناطق مختلفی از سرزمینهای پهناور اسلامی، به ویژه در خراسان و سقوط بنیامیه، روی کار آمدند. با مردن یا قتل ابراهیم در زندان مروان، عبدالله سفّاح، در دوازدهم ربیع الاول سال ۱۳۲ق در مسجد کوفه، به عنوان نخستین حاکم عباسی، آغاز خلافت خود را اعلان کرد. عباسیان بیش از ۵۲۰ سال بر سرزمین پهناور اسلامی حکومت کردند و سرانجام نیز با هجوم قدرت خارجی مغولها بود که برافتادند.
برآمدن و سقوط دولتها و تمدنها را میتوان در چارچوب ملاکها و قواعد کلی در شناخت حرکت جامعه و تاریخ یا چارچوبهای جامعهشناسانه بررسی کرد و این نیازمند بحثهای طولانی است و از موضوع مقاله بیرون است. اما به صورت خاص، سقوط و زوال هر یک از سلسلههای با توجه به واقعیتهای عینی جداگانه نیز قابل بررسی است و آنچه اینک موضوع بحث است، بررسی علل خاص زوال و سقوط بنیامیه است که به اختصار به آن پرداخته میشود.
نگارنده در بررسی علل زوال و زمینههای سقوط بنیامیه، تا کنون چهار گونه ریشهیابی و تحلیل را یافته و آنچه به نظرش دقیق و جامع است تحلیل چهارم است که پس از نگاه گذرا به سه تحلیل دیگر بازگو میشود.
۱- تحلیل بر پایه عامل خارجی
علی بن حسین مسعودی متوفای ۳۴۶ق زوال بنیامیه را به گسترش اختلافات میان نزاریان و یمانیان که دو جریان عمده در جامعه اسلامی بودند ربط میدهد و منشا گسترش اختلاف و دوقطبیسازی جامعه را نیز قصیده کمیت بن زید اسدی، شاعر معروف میشمارد که پس از سرودن قصیده معروف خود در ستایش اهلبیت(ع)، به درخواست عبدالله بن حسن بن علی، شعری نیز با هدف اختلافافکنی در ستایش نزاریان و ترجیح آنان بر یمانیان و قحطانیان سرود و در برابر او دعبل بن علی خزاعی قصیده خود را در ستایش یمنیان و بدگویی دیگران سرود و به دنبال آن کشمکشها گسترش یافت (مروج الذهب ۳/۲۳۲). اما این تحلیل برخاسته از نگاهی عمیق و جامع نیست و بر پایه نظریه توطئه و دخالت عامل خارجی شکل گرفته است و در نگاه ما نمیتواند دلیل اصلی انقراض بنیامیه باشد.
۲- تحلیل بر پایه جبرانگاری تحولات اجتماعی
یک نگاه به تغییر و تحولات اجتماعی و تاریخی، نگاه اشعریمسلکی است که خواسته و ناخواسته در میان ما نیز کم و بیش حضور دارد؛ یعنی نگاه جبرانگارانه. تاریخنگاران پیشین، در موارد چندی که در موضوع انقراض بنیامیه و شکست مروان حمار بهرغم برخورداری او از سپاهی عظیم سخن گفتهاند، در پاسخ به چرایی شکست، بدون اینکه به عملکرد بنیامیه در حکومت یا عوامل محسوس بپردازند، آن را به سرنوشت محتوم این سلسله ازسوی خداوند تعالی و قضا و قدر الهی پیوند زدهاند.
به عنوان نمونه ذهبی، متوفای ۷۴۸ق، پس از گزارش چگونگی سقوط دمشق و کشتار شماری از بنیامیه و سربازان و فرار مروان و شکست کامل بنیامیه مینویسد: «فما شاءالله کان؛ آنچه خداوند خواست شد» (تاریخ الاسلام ۸/۳۳۵). او این عین نگاه و تعبیر را در برخی قضایای دیگر نیز تکرار کرده است.
ابنعمرانی، متوفای ۵۸۰ق نیز که در دوره بنیعباس میزیسته، به صورت روشنتر نیاز مروان حمار در کشاکش جنگ به ادرار کردن و پایین آمدن از اسب را که معروف است مایه شکست سپاه او شد، به اراده خداوند و سرنوشتی میداند که خداوند در علم پیشین خود «مقدر» ساخته بود و میافزاید که از این رو گفتهاند: مروان حکومت را به یک «بول» فروخت و دولت آنان سرآمد (الانباء، ص۵۶).
ازسوی دیگر، حمدالله مستوفى قزوینى در «تاریخ گزیده» خود که به فارسی و در سال ۷۳۰ق نوشته، این تحلیل را به صورت خیلی روشنتر، آورده است. وی با بازگویی موضوع نیاز مروان حمار به ادرار در هنگامه فرماندهی جنگ و اینکه گفتند «ذهبت الدوله بالبوله؛ حکومت با یک بول از میان رفت»، نخست پاسخ مروان در همان حال را بازگو میکند که گفت: «وقتی مدت به سر آمد دیگر شمار سپاهیان سودی نبخشد؛ اذاً انتهت المده لم تنفع العدّه»، آن گاه مینویسد: «عجب آنکه دولت بنىامیه بر سه کس بآخر آمد که در عهد خود عدیم المثل بودند: مروان الحمار و صاحب لشکرش یزید بن عمر بن هبیره در مردى و شجاعت نظیر نداشتند و وزیرش عبدالحمید یحیى که در تدبیر و کفایت ثانى نداشت و اگر غیر از این سه کس بودندى، مردم را گمان بودى که از تباهى راى یا سستى و نامرادى بود. حق تعالى چنین اقتضا فرمود تا همگنان را محقق شود که کارها بتقدیر ایزدیست نه بتدبیر و مردى: «لِکلِّ اَجَلٍ کتابٌ» «وَ لِکلِّ اُمَّهٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَاْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» (تاریخ گزیده، ص۲۹۰). پیداست که این تحلیلی نادرست و برداشتی ناصواب از قرآن و سنت است؛ تحلیلی که به وضوح «تدبیر» و دلیری را در عرض «تقدیر» الهی را معرفی میکند؛ درحالی که در «طول» یکدیگرند نه برابر.
۳- تحلیل بر پایه نوع رفتار با اهلبیت(ع)
این تحلیل قابل توجه که طرفدارانی دارد، بر پایه شناخت فرایند سیاست بنیامیه در برخورد با اهلبیت(ع) و به تعبیری «آل ابیطالب» استوار شده است؛ چنان که عبدالملک مروان از شاخه بنیمروان اموی در نامهای به حجاج بن یوسف ثقفی مینویسد: مرا از خونهای آل ابیطالب دور بدار، که من دیدم حکومت زمانی از آل حرب (شاخه دیگر اموی در برابر شاخه مروانی) ناآرام شد که خونهای آنان را ریختند. مسعودی پس از نقل این سخن میافزاید: از این رو حجّاج به سبب ترس از زوال حکومت از آنان و نه ترس از خداوند عزوجل، از ریختن خون آل ابیطالب پرهیز میکرد، (مروج الذهب ۳/۱۷۰).
در روایتی مرسل از امام صادق(ع) هم آمده است که خداوند هفت روز پس از آنکه بنیامیه زید (بن علی) را سوزاندند، اجازه نابودی آنان را داد (کافی ۸/۱۶۱)؛ چنان که عباس محمود عقاد نویسنده معروف مصری نیز در کتاب «ابوالشهداء» سه عمل یزید را مایه زوال دولت اموی شمرده است، به ویژه رویداد کربلا که به نظر او نقشی بزرگ داشت؛ جنایت بزرگی که به گفته او باعث شد یک دولت پهناور، تنها به اندازه عمر یک انسان دوام آورد.
استاد شهید آیتالله مطهری نیز همین دیدگاه را دارد: «باید دید شعارهاى حسین بن على در روز عاشورا چیست. همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد، تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموى را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت اباعبداللَّه نبود، بنىعباس اگر پانصد سال خلافت کردند، حزب اموى- که به قول عبداللَّه علائینى و خیلى افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت کشورهاى اسلامى مسلط شود- شاید هزار سال حکومت مىکرد. با چه هدفى؟ هدف برگرداندن اوضاع به ماقبل اسلام، احیاى جاهلیت ولى در زیر سِتار و پرده اسلام. شعارهاى اباعبداللَّه بود که این پردهها را پاره کرد و از میان برد» (مجموعه آثار ۱۷/۱۸۴-۱۸۵).
بی شک یکی از عوامل ضعف بنیامیه رفتار خشن و خونبار آنان با آل ابیطالب به صورت عام و اهل ابیت(ع) به صورت خاص و در راس همه جنایت بزرگ در کربلا و اسارت خاندان وحی(ع) بود، چنان که گسترش دعوت عباسیان و سیاهجامگان که با شعار «الرضا من آل محمد» صورت میگرفت را تقویت کرد، ولی این نمیتواند همه علت یا حتی علت اصلی باشد. خود عباسیان وقتی مستقر شدند، در ستم و جنایت در مواردی و به ویژه در یک قرن نخست، دستکمی از بنیامیه نداشتند.
از این رو جناب مجلسی دوم در شرح روایت یادشده امام صادق(ع) درباره سوزاندن جناب زید، مینویسد: «شاید این کار از اموری بود که اسباب نزول خشم و عذاب بر بنیامیه را کامل کرد و گرنه آنان مرتکب کاری مانند قتل امامحسین(ع) شدند که شدیدتر و زشتتر بود (مرآه العقول ۲۶/۲۵)؛ درحالی که میدانیم بنیامیه پس از ارتکاب فاجعه کربلا بیش از هفتاد سال حکومت کردند. خود استاد مطهری نیز با سخن منتسکیو که در ادامه خواهد آمد، همراهی کرده است که زوال حکومتها پیرو قواعد خاص خود است و به یک حادثه نمیتوان مستند ساخت.
ازسوی دیگر، ظلم به اهلبیت(ع) و مظلومیت آنان، به عنوان یک عامل مهم در شکلگیری جریان مخالف بنیامیه نقش مهمی داشت، اما آنچه زمینه تاثیرگذاری این عامل را در زوال حکومت بنیامیه پدید آورد، زمینههای درونی حکومت بود که در ادامه خواهد آمد. چنان که رمز بقای طولانی بنیعباس را افزون بر خلق و تحکیم نظریه خلافت شرعی برای خود از طریق اثبات جانشینی برای عباس، عموی پیامبر(ص) و خلق روایات در ترسیم مسیر خلافت آنان ازسوی پیامبر(ص)، تعدیل رفتارهای خشن دوره نخست و اصلاح برخی رویهها بود که بیشک میتوانست دیر یا زود سرانجامی مانند بنیامیه را برای آنان رقم زند. آنان در شرایط ضعف خود نیز در دورههای بسیار که تحت تسلط امرای دیگر بودند، توانستند به عنوان «خلیفه» به حیات خود ادامه دهند.
۴- تحلیل بر پایه عملکرد و عوامل درونی حکومت
به نظر ما واقعیترین تحلیل در علل زوال و سقوط بنیامیه را یکی از بزرگان و نخبگان بنیامیه به دست داده است که از متن جامعه اموی برخاسته بود. او کسی است که از اردوگاه شکستخورده بنیامیه برخاسته و کسی که خود از نزدیک ناظر واقعیات بوده و با چنین شناختی سخن گفته است؛ شناختی که به فرض هم از گذشته به آن دست یافته بوده است اما به مقتضای طبع قدرت و ریاست، تنها وقتی از آن فاصله گرفته، آن را بر زبان آورده است؛ تحلیلی که دو تحلیل اول و سوم نیز میتوانند در طول آن قرار گیرند و ناسازگار با آنها نیستند.
مسعودی، متوفای ۳۴۶ق که این تحلیل را بازگو کرده (مروج الذهب ۳/۲۲۸) نامی از گوینده نبرده است، اما او را به عنوان یکی از «بزرگان و تحصیلکردگان» بنیامیه معرفی کرده و متن تحلیل نیز گویای همین ویژگی و جایگاه است. این تحلیل بر خلاف تحلیل نخست که خاستگاه اصلی را عاملی بیرونی و در واقع «توطئه دشمن» شمرد، کاملا رویکردی داخلی دارد و به صورت ریز و استدلالی و بر پایه ملاکهایی که قابل فهم و همراهی ازسوی دیگران است، عوامل سقوط را برشمرده است؛ یعنی تحلیلی همراه با «تعلیل».
نیز این تحلیل قاعدهمندترین و از همین منظر بهروزترین ریشهیابی در بررسی و شناخت عوامل سقوط بنیامیه به عنوان یک سلسله حکومتی است که ادعای خلافت پیامبر(ص) را داشت و در راستای سخنی از منتسکیو است که خواهیم آورد؛ نگاهی هماهنگ با آیاتی چون «وَ لِکلِّ اُمَّهٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَاْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ». تحلیلی که مرزی روشن با نگاه جبرانگارانه برخی مورخان دارد که بازگو کردیم. در این تحلیل، در بررسی عوامل سقوط، افزون بر استدلالهایی به روش استنتاج، نوعی طبقهبندی قابل توجه را نیز در ریشهیابی عوامل و دستهبندی آنها نشان داده است.
۵- متن و شرح تحلیل
مسعودی به نقل از محمد بن سلیمان منقری که یکی از منابع تاریخ اوست، نوشته است که پس از زوال حکومت بنیامیه و انتقال آن به بنیعباس، از یکی از «شیوخ» و «نخبگان» بنیامیه پرسیدند سبب زوال حکومت شما چه بود: «سُئل بعض شیوخ بنی امیه و محصّلیها عقیب زوال الملک عنهم الى بنی العباس: ما کان سبب زوال ملککم؟» وی در تبیین علل سقوط، به شش عامل اساسی که در واقع یک قاعدهای کلی، زنده و قابل تامل به دست میدهد، اشاره کرد و در اینجا متن آن به همان ترتیبی که او گفته بازگو میشود.
الف) ناامیدی از عدل حکومت و آرزوی رهایی
ما به لذتهای خود مشغول شدیم و از رسیدگی به آنچه بر ما لازم بود بازماندیم؛ در نتیجه به مردم خود ستم کردیم و آنان از عدالت و انصاف ما ناامید شدند و آرزو کردند از دست ما راحت شوند: «انّا شُغلنا بلذّاتنا عن تفقّد ما کان تفقّدُه یلزَمنا، فظلمنا رعیتَنا فیئسوا من انصافنا و تمنّوا الراحه منّا».
ب) سختگیری و فشار بر مردم
به کسانی که خراجگزار (و مالیات دهنده) ما بودند، زور گفته شد و خراجهای طاقتفرسا بسته شد و در نتیجه آنان از ما بریدند و جدا شدند: «و تُحومِل على اهل خراجنا فتخلّوا عنّا».
ج) ضعف همزمان اقتصادی مردم و حکومت
در پی فشار بر خراجگزاران و جدایی آنان، کشاورزی ما ویران شد و در نتیجه بیتالمالهای ما خالی شد: «و خربت ضیاعنا فخلت بیوت اموالنا».
د) کارگزاران فاسد و فرصتطلب
به وزیران و کارگزاران خود اعتماد کامل کردیم و آنان منافع شخصی خود را بر منافع ما برگزیدند و از پیش خود و بدون نظر ما کارهای کردند که آگاهی از آنها را از ما پنهان ساختند: «و وثقنا بوزرائنا فآثروا مرافقهم على منافعنا، و امضوا امورا دوننا، اخفوا علمها عنّا».
هـ) کاستی حقوق سپاهیان و جذب و همدستی با دشمنان
حقوق سربازان ما (به دلیل بیتالمال خالی یا چپاول سران) عقب افتاد و در نتیجه اطاعتپذیری آنان از میان رفت و دشمنان ما آنان را به سوی خود فرا خواندند و آنان هم در جنگ علیه ما با دشمن همدست شدند و وقتی دشمنان ما در پی ما شدند، ما به دلیل کمی نیرو در برابر آنان ناتوان شدیم: «و تاخر عطاء جندنا فزالت طاعتهم لنا، و استدعاهم اعادینا فتظافروا معهم على حربنا، و طَلَبَنا اعداءُنا فعجزنا عنهم لقلّه انصارنا».
شاهد این واقعیت از یک طرف رفتار نیروها و قبایل مختلف با مروان بن محمد هنگام درخواست کمک از آنان است که اعتنا نکردند و از طرف دیگر گفته خود مروان است که دیگر کار از تکیه کردن به نیروهای نظامی خسته و بریده گذشته بود و آن را بیثمر دانست. به دلیل اهمیت این عامل در پایان نوشته به چند نکته اشاره خواهیم کرد.
و) عامل اساسی بیخبری از واقعیتهای جامعه
و پنهان ماندن خبرها از ما از موثرترین اسباب سقوط حکومت ما بود: «و کان استتار الاخبار عنّا من اوکد اسباب زوال مُلکنا».
در واقع و چنان که این نخبه اموی تاکید کرده است، خود حاکمان بنیامیه با نوع رفتار و سیاستهای خود از جمله با اعمال شدید سانسور و سرکوبی همه مخالفان و منتقدان از یک سو و تکیه بر عناصر فرصتطلب و راههای مدیریتشده خبری به دست همین عناصر ازسوی دیگر، بیشترین زمینهسازی و نقش را در بیخبری از متن جامعه و واقعیتهای آن و پیآمدهای آن که منجر به سقوط آنان شد، داشتند.
درحالی که در سیره پیامبر اکرم(ص) که این حاکمان مدعی جانشینی ایشان بودند، از زبان علی(ع) از جمله آمده است که پیامبر(ص) از خود مردم درباره آنچه میان آنان میگذشت میپرسید و امور نیک را ستایش و تقویت میکرد و امور ناروا را نکوهش و سست میکرد: «کان… یسال الناس عما فی الناس فیحسّن الحسن و یقوّیه و یقبّح القبیح و یوهنه» و این چنین بود که باز به گفته علی(ع)، پیامبر(ص) برای هر وضعیتی آمادگی و توشه داشت: «لکل حال عنده عتاد».
۶- مروان حمار، عبرتی در تاریخ
۱- مروان که «حرّان» را به جای دمشق مرکز حکومت ساخته بود، هنگام فرار به آنجا در صدد برآمد همراه خویشان خود به حکومت روم پناه ببرد. او با مشورت یکی از نزدیکان خود، اسماعیل بن عبدالله قشیری که از قحطانیان بود و از رفتار مروان با قوم خود کینه داشت، تصمیم گرفت از فرات رد شود و به گردآوری نیرو از «عراق» و «سوریه» و «اردن» تا «فلسطین» برآمد، اما درماندگی و بیکسی و رهاکردن او حتی ازسوی «نزاریان» که بر خلاف «یمانیان» «تعصب» ویژهای به بنیامیه داشتند، از زبان همین اسماعیل چنان ترسیم شده است که باید متن کامل آن را در منابع خواند و مجال بازگویی نیست. نکته اصلی نیز به نقل مسعودی این بود که به تعبیر ابوالقاسم پاینده در ترجمه این بخش، «همگی کار او را واژگونه میدیدند»!
۲- به نقل مسعودی وقتى مروان بر ساحل فرات فرود آمد از مردان خود و دیگر سپاه شام و جزیره و غیره یکصدهزار سوار برگزید (۱۲۰ هزار و ۱۵۰ هزار نیز گفتهاند) و چون روز جنگ رسید، عبدالله بن على (نوه عبدالله بن عباس و فرمانده سپاهیان عباسی) با سیاهپوشان نزدیک آمدند و پرچمهاى سیاهبدوش مردان بُختىسوار که جهازشان چوب بود، پیشاپیش آنها بود. مروان به یاران خود که احساس ترس و نومیدى میکردند، نگریست و با اشاره به سپاه خود گفت: «این سپاهى بزرگ است اما وقتى روزگار به سر آید سپاه به چه کار آید؟» در منابع چندی آمده است که مروان هنگام فرار با اشاره به نیروی عظیم سوارهنظام خود میگفت: «هفتاد هزار عرب را بر هفتاد هزار اسب عربی سوار کردم، لکن وقتی روزگار به سر آید، شمار نیروها به کار نیاید» و در برخی نقلها هشتاد هزار هم گفته شده است.
۳- همه درباره شجاعت و خستگیناپذیری مروان سخن گفتهاند و به گفته مورخان، دلیل لقب او به «حمار» نیز همین بود؛ زیرا به استناد یک ضرب المثل عربی (فلان اصبر من حمار فی الحروب) «کلهشقی» و ایستادگی او در میدان، آن هم بدون پوشینه در پا، به این حیوان تشبیه شده بود (تاریخ الاسلام ۸/۵۳۴). یک نمونه از «کلهشقی» بیمدارای او همان پیاده شدن از اسب، هنگام فرماندهی برای ادرار کردن بود و این بهرغم نظر وزیر او بود که همانجا به او توصیه کرد بر روی زین خود ادرار کند، زیرا اگر از اسب پایین بیاید، لشکر شکست میخورد اما او پاسخ داد: چنین کنم تا این کار درباره من زبانزد دیگران شود؟! و پیاده شد.
مروان حمار گرچه از ننگ بول کردن روی اسب، رهایی یافت، اما پیاده شدن او نیز مَثَلی ماندگار بر جای گذاشت که مروان «دولت را به یک بول فروخت»: «احتاج مروان فی تلک الساعه الى اراقه الماء فهمّ بالنزول فقال له وزیره: بل على سرجک فانک ان نزلت انکسر العسکر فقال: او یُتحدث عنى بمثل ذلک؟ و نزل. فیقال: مروان باع الدوله ببوله و انقضت دولتهم».
حکومت مروان در واقع، در ادامه رفتار بنیامیه در حکمرانی، به مرحلهای پا گذاشته بود که مروان میدید اگر حکومت او با یک پیاده شدن از اسب، پایان مییابد و راهی جز این ندارد، پس همان بهتر که دستکم ننگ بول کردن بر اسب را بر خود نخرد!
۴- از نکات قابل توجه در شرح سرنوشت مروان، که نشانه دیگری از کلهشقی و لجاجت بیجای اوست، این است که پس از پدیدار شدن دورنمای شکست و گرفتار آمدن به وحشت و ترس و احساس خطر و درحالی که هنوز در قدرت بود و حتی ابراهیم بن محمد، معروف به «ابراهیم امام» را که برادر بزرگ «سفّاح» و «منصور» بود، در زندان خود داشت، مسئله اماننامه گرفتن را با یکی از یاران نزدیک خود به نام «مهلهل» مطرح کرد و از او خواست که واسطه شود و او با شگفتی پرسید: به این وضع رسیدهای! و مروان سوگند خورد که آری. اما وقتی مهلهل به مروان پیشنهاد کرد که برای نجات خود ابراهیم امام را از زندان آزاد کند و دختر خود را به عقد او درآورد و کمترین فایده آن را نجات دخترش شمرد، پاسخ داد: به خدا سوگند، نظر درست دادی، اما شمشیر از این کار آسانتر است (تاریخ الاسلام ۸/۵۳۷) و او این پیشنهاد را نپذیرفت و حتی به گفته برخی منابع، دستور از میان بردن ابراهیم را که در «حرّان» زندانی بود، داد.
۵- مروان حمار به شجاعت و بیباکی معروف بود، اما شجاعت بالاتر را که گذشت از خود و دوری از فرصتسوزی و پذیرش صلح که احتمالا مایه خونریزی کمتر بود نداشت. این قضایا نشان میدهند که بهرغم وضع آشفته و لرزانی که بنیامیه پیدا کرده بود، مروان همچنان با تکیه بر ذهنیات و خیالات شخصی خود عمل میکرد؛ درحالی که جنگ و تهاجم به دشمن، به عنوان یک راهبرد، همان گونه که نیازمند راهکار «حمله» است، نیازمند راهکار «عقبنشینی» بهموقع هم هست و از این رو فقهاء به استناد قرآن (الا مُتحرّفاً لقتالٍ اَوْ متَحَیزاً الی فئه) عقبنشینی در جنگ را به هدف حمله دوباره یا کسب آمادگی و حمله دوباره مجاز شمردهاند.
۶- آنچه آیتالله مطهری در شرح نظر منتسکیو مطرح کرده است، نظر به حرکت کلی تاریخ دارد که نمیتواند بیرون از اسباب و عواملی باشد که تاریخ را میسازد. عواملی را که در تحلیل چرایی سقوط بنیامیه نقل کردیم، تا آنجا که به عملکرد بنیامیه و سرانجام مروان حمار به عنوان برگ پایانی این عملکرد، برمیگردد، باید در راستای همین نگاه کلی تعریف کرد. آقای مطهری میگوید: «منتسکیو حرفش این است که برخى علل کلى بر تاریخ حاکم است که علل جزئى گاهى ناشى از همان علل کلى است و اگر احیاناً ناشى از آن علل کلى نباشد، تاثیر زیادى در وضع ندارد. مثلًا ما خیال مىکنیم که ادرار «مروان حمار» سبب انقراض بنى امیه شد. انقراض بنى امیه یک سلسله علل کلى حاکم بر تاریخ دارد که بر تاریخ فرعون زمان خودش حاکم بود و بر تاریخ فرعونهاى زمانهاى دیگر نیز حاکم است.
انقراض بنىامیه معلول یک سلسله علل کلى آن است. ادرار مروان حمار در آن روز یک بهانه است. شاید این امر فقط چند روز قضیه را تسریع کرده است، مسیر را عوض نکرده؛ یعنى این جور نیست که اگر او ادرار نمىکرد، دولت بنىامیه مثلاً پانصد سال دیگر هم بر سر کار بود، بلکه در آن صورت نیز تاریخ دنیا به همین طرف که سیر کرده سیر مىکرد. آن، نقش تعیینکننده ندارد» (مجموعه آثار ۱۵-۱۹۵) و «انّ فی ذلک لعبره لاولی الابصار». صدقالله العلی العظیم.
نوشته : سیدضیاء مرتضوی