شعر نظام زاده برای ابتهاج /سایهی حافظ و نیما
سایهی حافظ و نیما
رفت آن یار و یادگار گذاشت
بر دلم، داغ هجر یار گذاشت
سایهِ مهر، از سرم برداشت
در سیاهىِ شام تار گذاشت
در فراق ادیب، دلتنگم
داغ بر قلب هر هَزار گذاشت
عاشقان زنده از سرود وى اند
جان ما برد و تن نزار گذاشت
نام نیکى براى خود برداشت
جمله یاران، در انتظار گذاشت
خاطر از رنج این جهان آسود
توشهی آن جهان کنار گذاشت
در گلستان دین و دانش زیست
حاصل کار خود به بار گذاشت
ابتهاجِ ادب ز بهجت او است
فصل زیباى چون بهار گذاشت
سخنش جوششى ز جانش بود
صفحهاى صاف و بى غبار گذاشت
هر کجا دید فصحت میدان
مایه از جان و اعتبار گذاشت
سرو قدى به باغ دانش شد
گِرد خود جمع بى شمار گذاشت
ارغوان همنواى تنهایى
ترک او کرد و غمگسار گذاشت
آفتابى ز سایه کرد غروب
که مَه و رَه به استتار گذاشت
قدِ سامان قصیر و قلّه بلند
بر لب تشته آبشار گذاشت
بار الاها، تو شاد کن روحش
“دست بر مست و هوشیار گذاشت”
محمدعلى نظامزاده (سامان)
۲۰ مرداد ۱۴۰۱