سجده بر آستان معبود / برای حاجیانِ خانه امن خدا

حج تمتع



نگاه به خانه خدا روح را به پرواز در میاوردبارسیدن به صحن نورانی بیت و دیدن کعبه به یک‌باره نسیمی دلپذیر بر جان و روحت می‌نشیند.
ردای بندگی بر تن، به زانو می‌نشینی و خم بر سجده طاعت در مقابل این همه شکوه و عظمت بر خاک می‌افتی و صاحب خانه را متواضعانه و ملتمسانه می‌خوانی “اللهم البیت بیتک و انا عبدک”
نسیمی روح بخش از جانب کعبه بر دل و جانت می‌نشیند و هر چه سیاهی و پلیدیست محو می‌نماید روحت به پرواز در می‌آید هفت دور طواف به دور خانه خدا و تو هم نوا می‌شوی با همه انسان‌های مسلم و مطاع،سفید و سیاه، پیر و برنا،عرب و عجم، از یمین و یسار و جای می‌گیرد روحت در امن‌ترین مکان دنیا
و چه زیبا دستان خدا بر دستانت می‌نشیند و تو اوج می‌گیری با طواف و کوچک می‌شوی در میان سیل انسان‌های بزرگ و پاک و بی‌گناه، َخسی در میقات.
می خوانند خدای خود با هر کلام و یک‌باره غرق می‌شوی در دریای عظیم سفید پوشان و یا نه، به یکباره اوج میگیری با دستان خدا!
در خانه خدا به زمین نگاه کنی یا آسمان متحیر و مبهوت میان زمین و آسمان گاه اوج می‌گیری با عاشقان با مناجات‌های پر سوزشان و گاه بر زمین می‌خوری از شرم گناه.
الهی چه چیز در خانه امن تو نهفته است که روح را اینچنین بالا و پایین می‌نماید چشم‌های بارانی، نواهای آسمانی، دلهای پاک، دست‌های پر نیاز، شور عبادت، روح نماز، اطاعت محض، راز و نیاز، و آرامشی خاص که بر جان و دل می‌نشیند همه گوارای وجودتان باد حاجیان.
من از صدای لبیک ابراهیم خلیل
تا به سر جان فشاندن اسماعیل ذبیح
از هروله جانانه مادر
از بی‌تابی طفل کوچک هاجر
از هبوط حضرت آدم به کوه صفا
به مروه نشستن حضرت حوّا از آن بالا
از قدم‌های خسته مادر
از نفس نفس‌های شکسته هاجر
تا به زلال چشمه‌ای روشن
به معجزه رود آسمانی زمزم
و حاجیان امروز خانه خدا
و بدایت سعی شان زکوه صفا
و هروله‌های هاجر وار هفت دور طواف از صفا به خدا
همه لبیک ابراهیم، همه بندگی، همه طاعت، همه هم نوا.
قلب‌های پاک، دیده‌‌ها گریان
دست‌‌ها بالا همه به دعا
روح‌های پاک چشمه‌های زلال
امید به عطای خداوند، رغباً
رهباً.
همه تسلیم، همه طاعت، همه مسلم،
من به افتخار دیدم سجود ملائک به خلق خدا
و تو‌ای مایه مباهات خداوند بر زمین
بنده محبوب، میهمان عزیز، زائر خانه حق، برتاب،پرده‌های سیاه گناه.
قدم بر بهشت روی زمین بگذار و همراه ملائک به عبادت و بندگی پرداز، از هیاهوی بندگی مخلصان نوای حق بجوی تو از میان رنگ‌‌ها و نژاد انسان حقیقی را جستجو بنما، با ملائک قدم بردار، با فرشتگان هروله کن و پاسخ گوی به لبیک یار.
آنگاه‌ای حاجی حاج، تو پاک از خانه حق همراه با اسماعیل به قربانگاه رو، اماده و سرپا، بگذار جان دهیم به طاعت یار، آماده‌ای حاجی که سر دهی؟؟ گردن خمیده‌ای به چاقوی یار؟
ای بر گزیده خدا در سرزمین وحی
چشمان تو گشته روشن به دیدار یار؟
حیران و سرگردان شدی در وادی نجات؟ تفکری، اندیشه ای، خودسازی و جهاد
اینجا زمین شناخت و شعور،عرفات
اینجا وقوف همه حجاج با برات
اینجا همه دعوت نامه از خدا گرفته‌اند.
اینجا یقین، که اهل اخلاص منزل گرفته‌اند.
اینجا ملائک به تو جای داده‌اند.
اینجا کنار تو فرشتگان به سجود نشسته‌اند.
امشب ستارگان نوری دیگر دارند.
امشب آسمانیان مهمان فزون دارند.
زائران اینجا قدمگاه امامان ماست.
اینجا خلیل‌الله مبتلا به آزمایش خداست.
اینجا کجاست؟ عرفات محل میثاق دوست یا سرزمین مخلصان یا جنت الماواست.
اینجا کنار ما امام زمان ماست.
ای بد به چشمانی که نابیناست.
در کدامین گوشه عرفات در زمین خدا
“اَین السبب المُتّصل بَین الاَرض والسَّماء”
حیران و سرگردان به دنبال عاشقان
ای عاشقان شتاب، اماممان تنهاست.
همراه موسی به کوه طور، جبل الرحمه جایگاه میثاق انبیاست.
بینا شویم بجنگیم جهاد کنیم،‌ای حاجیان‌ای مومنان محبوبمان تنهاست.
حاجی وضو به جان گرفته‌ای از نفس اماره و هوا؟
به تن نموده‌ای زره سخت طاعت و تقوی؟
هم نواگشته‌ای با زائرین حسین؟
صدای طنین قنوت جانسوزش شنیده ای؟
در مشعرالحرام زره جنگ به تن کردی؟
در رمی انقیاد و بندگی کردی؟
در مشعرالحرام شعار به تقوی کرده ای؟
خوف خدا به دل و شیطان ز دل زدوده ای؟
حرص و طمع نشانه گرفته‌ای به عزم؟
کبر و غرور به زیر پا فکنده ای؟
آماده‌ای که قربانی شوی به مسلخ عشق؟
گردن به طاعت خدای سبحان نهاده ای؟
غرق دعا و توبه و ندبه و بکاء، تا عرش، به اوج اسمانها رسیده ای؟
حاجی وضو گرفته‌ای از نفس اماره و هوا؟
به تن نموده‌ای زره سختِ طاعت و تقوی؟
در شمار ۳۱۳ یار نیک امام غریب، در زمره منتظران حضرت مولا؟
به زیر پرچم صلح او
ماوا گرفته‌ای با ندبه و سلاح دعا؟
آقای ما امام زمان!
ای بر گرفته پرچم سرخ حسین بر دوش،
ای منتقم به خون شهیدان کوی دوست،
ای نایب حج ناتمام امام شهید،
ای قائم زمان امام غریب،
من در کجا بجویمت، سلام به کدامین جهت دهم؟
تا کی به انتظار محبوب، جان دهم.
ما در حزین غروب جمعه بی‌تب و تاب،
تو در کدامین غربت نشسته به انتظار…؟
ف – نعمت زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *