مقالات اجتماعی / میگویند که هیچکس مانند چمران، شریعتی را نفهمید و درست زمانی که همه در برابر سیل انتقادات علیه شریعتی سکوت کرده بودند، کسی که شجاعانه از او سخن گفت، مصطفی چمران بود؛ مهندس چریک عارفی که برای یک روشنفکر دینی مبارز، مرثیهها سرود و عاشقانه او را خواند.
ایسنا پلاس: علی شریعتی به عنوان یک مبارز، فعال مذهبی و سیاسی و نظریهپرداز شناخته میشود. مصطفی چمران هم شخصیتی عرفانی ـ نظامی داشت و به اشعار مولانا علاقمند بود. چمران بارها اذعان کرده که از آثار شریعتی تاثیر گرفته و از تنهایی درآمده است.
همین چند روز پیش یعنی ۲۹ خردادماه، سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی بود و امروز ۳۱ خردادماه، سالروز شهادت مصطفی چمران معروف به «دکتر چمران» فیزیکدان، سیاستمدار (عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران) وزیر دفاع ایران در دولت مهدی بازرگان و دولت موقت شورای انقلاب، از همراهان امام موسیصدر در تشکیل جنبش امل (لبنان)، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیانگذار ستاد جنگهای نامنظم در جریان جنگ ایران و عراق است.
۳۱ خردادماه ۱۳۶۰ بود که شهید چمران برای سرکشی، معرفی و توجیه فرمانده جدید محور به جای «ایرج رستمی» به منطقه جنگی دهلاویه رفته بود. در خط مقدم نبرد، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن از ناحیه پشت سر زخمی شد. کمکهای اولیه بر روی او در بیمارستان سوسنگرد انجام گرفت و او را به سرعت با آمبولانس راهی اهواز کردند اما در نهایت پیکر بیجان شهید چمران به اهواز رسید.
درباره چمران و شریعتی…
گزارش دقیقی از مواجهه یا گپ و گفتهای مصطفی چمران و علی شریعتی وجود ندارد یا حداقل نگارنده این سطور در این زمینه چیزی نیافته اما آنچه مسلم است و همانطور که گفته شد، چمران بیتردید از شریعتی تاثیر پذیرفته و رابطه این دو، ارتباطی دلی و عاطفی خصوصا از سوی چمران بوده است. شاید همین ارتباط است که این جملات درددلگونه را از زبان چمران بر سر مزار شریعتی جاری میکند: «ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی! … خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابهلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدل کنی و سوز و گداز دلم را تسکین بخشی. میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم و ستم را که بر شیعیان علی (ع) و حسین (ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود.
چریکِ عارف در فراق رفیق مبارزش چه گفت؟
ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در طوفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابهت و جلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز درمیآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشقبازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم.
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی (ع)، فاطمه (س)، زینب (س)، حسن (ع) و حسین (ع) را یکجا در خود جمع کرده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد.
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره «شهید» کرد.»