مقالات فرهنگی / در حوزه اخلاق اجتماعی و سیاسی یکی از دستاوردهای مهم انقلاب اسلامی، نفی فرهنگ مخرب جاهطلبی و حرص و ولع برای دستیابی به قدرت هرچه بیشتر بود. همان عاملی که نهتنها موجب انحطاط و سقوط رژیم شاهنشاهی شد بلکه در نظامهای سیاسی پیش از پهلوی نیز پادشاهان را از اوج قدرت، سرانجام به حضیض ذلت سرنگون میکرد. در تاریخ ثبت است که برای انحصار قدرت چه جنایتهای هولناکی که توسط حاکمان زمان انجام نمیشد. از کشتن و کور کردن و زندان برای هر فردی که اندکی گمان رود میتواند این جاه و جبروت را به خطر اندازد حتی اگر فرزند یا برادر یا صمیمیترین و وفادارترین افراد باشد، تا ساخت و پاخت با قدرتهای بیگانه برای حمایت از این قدرت پوشالی که سفارتهای روس و انگلیس و این اواخر آمریکا نیز به آسانی این شیفتگان قدرت را به بازی و سخره میگرفتند.
امروز و پس از ۴۲ سال از پیروزی انقلاب، ضرورت دارد به این مقوله مهم پرداخته شود که چرا نظامهای حکومتی چنین عاقبتی پیدا میکنند و آنچه مردم به امانت در اختیار آنان برای آسایش و آرامش خود گذاشتهاند ملعبه این رفتار میشود تا جایی که آنچه هرگز به حساب نمیآید و دیده نمیشود همان مردم هستند و چه باید کرد تا جمهوری اسلامی از این آفت در امان بماند یا اگر در خطر ابتلا است از آن پیشگیری شود؟
نگارنده بر این باور است که مرور اجمالی آنچه بر این انقلاب گذشت همراه با ذکر مصادیق و بدور از شعارپردازی و لفاظی میتواند سازنده باشد و اگر خدا توفیق دهد در سلسله نوشتههایی به آن بپردازد.
همانگونه که در آغاز سخن آمد مشی امام خمینی(ره) بهگونهای بود که اندکی تمایل به قدرتطلبی و جلال و جبروت استکباری را بر نمیتابید و همین روحیه در یاران و همراهان ایشان نیز نهادینه میگردید. بعنوان مثال زمانی که اولین فرمانداران نظام جدید با ایشان ملاقات کردند، پس از مقدمه کوتاهی فرمودند: «از جمله تحولاتی که باید بشود و شما آقایان باید کوشش کنید، این است که به این کلمه «فرماندار» مغرور نشوید که شما فرماندارید. این کلمه فرماندار، مال وقتی است که فرمان باشد و فرمانبر باشد و برادری نباشد و طبقهای و طاغوتی باشد.»
خواننده محترم تصدیق مینماید، چنین اندیشه بلندی که ریشه در عمری مجاهدت و خودسازی داشت، چگونه بر روح و جان فرمانداران آن زمان که عموماً در سنین جوانی و بیست و چند سالگی بودند، اثر میگذاشت و نهادینه میشد و همین را راهنمای عملکرد خویش قرار میدادند به نحوی که اگر کسی به فرمانداری وارد میشد و افرادی دور هم نشسته بودند نمیتوانست تشخیص دهد کدام یک فرماندار است. از نظر ظاهر و تشریفات تفاوتی با مردم عادی نداشت که هیچ، پائینتر هم جلوه میکرد. چنین فردی بدیهی بود که خود را «فرمانبر» محض مردم میدانست و برای عنوان خود ذرّهای ارزش قائل نبود.
در بیانات و رهنمودهای شفاهی و مکتوب امام، از این دست مصادیق فراوان است و ایشان به هر بهانهای سعی در جا انداختن این تفکر داشت که مسئولیتها و قدرت و اختیارات ناشی از آن، آفت روح و جان صاحبان آن نگردد و آنان را مغرور نسازد و به کجراهه نبرد، چون وقتی کسی چنین روحیهای پیدا کرد، خود را در دستیابی به آن اصل میپندارد و دیگر به چشم امانتی چندروزه به آن نگاه نمیکند بلکه حق خود میداند و برای نگهداری آن به هر وسیلهای متوسل میشود. پس بازنگری اخلاقی این نوشتار در رابطه با اصل نفی اصالت قدرت و بدتر از همه تلاش برای دستیابی و حفظ آن به هر قیمتی بود. این آفت و موریانه غرب، اگر در هر شرایطی بروز و ظهور کند بلافاصله باید به ریشهکن کردن آن پرداخت که در حقیقت درس قرآن و سیره پیامبر اسلام(ص) و معصومین علیهمالسلام بوده است و بویژه در دوران کوتاه حکومت امیرالمومنین(ع) کاملاً برجسته و نمایان میباشد، آنچه که الگو و مبنای حکمرانی در جمهوری اسلامی قرار گرفت.
امید است در نوشتههای بعد به مصادیق دیگر اخلاق اجتماعی – سیاسی انقلاب پرداخته شود که مرور، بازنگری و احیای هر یک تنها راه تضمین بقای انقلاب و ادامه عزتمند آن و تحقق بزرگترین هدف یعنی «رضایت مردم» خواهد بود.
روزنامه جمهوری اسلامی / احمد حسینی