امام رضا (ع) و مامون

نگرشی بر تاریخ در کتابهای تاریخی چنین می خوانیم که مامون نخست پیشنهاد خلافت به امام کرد (۱) ، ولی امام شدیدا از پذیرفتن آن خودداری نمود. مدتها مامون می کوشید که امام را به پذیرش این مقام قانع گرداند، ولی موفق نمی شد. می گویند این کوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه یافت که امام همچنان از پذیرفتن پیشنهاد وی امتناع می ورزید. (۲)

مامون به امام می گفت: «. . . ای فرزند رسول خدا، من به فضیلت، علم، زهد، پارسایی و خدا پرستیت پی بردم و دیدم که تو از من به خلافت سزاوارتری. . . ».

امام پاسخ داد: «با پارسایی در دنیا امید نجات از شر آن را دارم، با خویشتن داری از گناهان، امید دریافت بهره ها دارم، و با فروتنی در دنیا مقام عالی نزد خدا می طلبم. . . »

مامون می گفت: می خواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟!

امام پاسخ داد: اگر این خلافت از آن تست، پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خود به در آورده بر قامت شخص دیگری بپوشی، و اگر خلافت مال تو نیست، پس چگونه چیزی را که مال تو نیست، به من می بخشایی؟» (۳)

با این همه مامون گفت: تو ناگزیر از پذیرفتن آنی!!

امام پاسخ داد: هرگز این کار را با طیب خاطر نخواهم کرد. . .

روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام کوشید و پیوسته فضل و حسن را به نزدش می فرستاد و بالاخره هم مایوس شد از اینکه امام خلافت را از وی بپذیرد.

روزی ذوالرئاستین، وزیر مامون، در برابر مردم ایستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفت آمیزی می بینم! می بینم که امیرالمؤمنین مامون خلافت را به رضا تفویض می کند، ولی او نمی پذیرد. رضا می گوید: در من توان این کار نیست و هرگز نیرویی برای آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اینگونه ضایع شده نیافتم ». (۴).

پذیرفتن ولیعهدی با تهدیدتلاش مامون برای متقاعد ساختن امام از کتابهای تاریخ و روایت چنین بر می آید که مامون به راههای گوناگونی تلاش برای اقناع امام می کرد. از زمانی که امام هنوز در مدینه بود این تلاشها شروع شد و پیوسته مامون با وی مکاتبه می کرد که آخر هم به نتیجه ای نرسید.

سپس «رجاء بن ابی ضحاک » را که از خویشان فضل بن سهل بود (۵) ، مامور برای انتقال امام به مرو کرد. امام را برغم عدم تمایل قلبیش به این شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره کوششهای خود را شروع کرد. مدت دو ماه کوشید و حتی به تصریح یا کنایه امام را به قتل هم تهدید می کرد، ولی امام هرگز زیر بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زیر فشار قرار گرفت که آنگاه با نهایت اکراه و در حالی که از شدت درماندگی می گریست، مقام ولیعهدی را پذیرفت.

این بیعت در هفتم رمضان به سال ۲۰۱ هجری انجام گرفت.

برخی از دلایل ناخشنودی امام(ع)
متونی که در این باره به دست ما رسیده آن قدر زیاد است که به حد تواتر رسیده. ابوالفرج می نویسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد علی بن موسی(ع) روانه کرد. ایشان به وی مقام ولیعهدی را پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت – آنان پیوسته پیشنهاد خود را تکرار کردند و امام همچنان از پذیرفتنش ابا می کرد، تا یکی از آن دو نفر زبان به تهدید گشود، دیگری نیز گفت، بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت کنی ». (۶)

برخی دیگر چنین آورده اند که مامون به امام(ع) گفت: ای فرزند رسول خدا، اینکه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روایت می کنی، آیا می خواهی با این بهانه جان خود را از تن دردادن به این کار آسوده سازی و می خواهی که مردم ترا زاهد در دنیا بشناسند؟

امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزی که او مرا آفریده هرگز دروغ نگفته ام، و نه بخاطر دنیا زهد در دنیا را پیشه کرده ام، و در ضمن می دانم که منظور تو چیست و تو براستی چه از من می خواهی.

  • چه می خواهم؟
  • آیا اگر راست بگویم در امان هستم؟
  • بلی در امان هستی – تو می خواهی که مردم بگویند، علی بن موسی از دنیا روی گردان نیست، اما این دنیاست که بر او اقبال نکرده. آیا نمی بینید که چگونه به طمع خلافت، ولیعهدی را پذیرفته.

در اینجا مامون برآشفت و به او گفت: تو همیشه به گونه ناخوشایندی با من برخورد می کنی، در حالی که ترا از سطوت خود ایمنی بخشیدم. بخدا سوگند، اگر ولیعهدی را پذیرفتی که هیچ، و گرنه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیری. اگر باز همچنان امتناع بورزی، گردنت را خواهم زد (۷).

امام رضا(ع) در پاسخ ریان که علت پذیرفتن ولیعهدی را پرسیده بود، گفت:

«. . . خدا می داند که چقدر از این کار بدم می آمد. ولی چون مرا مجبور کردند که از کشتن یا پذیرفتن ولیعهدی یکی را برگزینم، من ترجیح دادم که آن را بپذیریم. . . در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم. . » (۸)

امام حتی در پشت نویس پیمان ولیعهدی این نارضایتی خود و به سامان نرسیدن ولیعهدی خویش را بر ملا کرده بود. (۹)

پیشنهاد خلافت تا چه حد جدی بود؟

این پیشنهاد هرگز جدی نبود!

در پیش برایتان گفتیم که مامون نخست به امام رضا(ع) پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد، و این پیشنهاد را بسیار با اصرار هم عرضه می داشت، چه در مدینه و چه در مرو، و سرانجام حتی امام را به قتل هم تهدید کرد، ولی هرگز موفقیتی به دست نیاورد.

پس ازین نومیدی، مامون مقام ولیعهدی را پیشنهاد به او کرد، ولی دید که امام باز از پذیرفتنش امتناع می ورزد. آنگاه او را تهدید به قتل کرد و چون این تهدید را امام جدی تلقی کرد، دیگر خود را مجبور یافت که ولیعهدی را بپذیرد.

اکنون دو سؤال مطرح می شود:

یکی آنکه آیا مامون مقام خلافت را بطور جدی به امام عرضه می داشت؟

دوم آنکه، در صورت جدی نبودن این پیشنهاد، اگر امام جواب مثبت به او می داد و خلافت را می پذیرفت، مامون چه موضعی را می خواست اتخاذ کند؟

پاسخ به سؤال نخست حقیقت آن است که تمام قرائن و شواهد دلالت بر جدی نبودن پیشنهاد دارند. زیرا مامون را در پیش به خوبی برایتان معرفی کردیم. مردی که چنان برای خلافت حرص می زد که بناچار دست به خون برادر خویش بیالود و حتی وزرا و فرماندهان خود و دیگران را نیز به قتل می رسانید و باز برای نیل به مقام، آن همه شهرها را به ویرانی کشانده بود، دیگر قابل تصور نبود که همین مامون به سادگی دست از خلافت بر دارد و بیاید با اصرار و خواهش آن را به کسی واگذارد که نه در خویشاوندی مانند برادر به او نزدیک بود، نه در جلب اطمینان به پای وزرا و فرماندهانش می رسید.

آیا می توان از مامون پذیرفت که تمام فعالیتهایش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت می گرفت و او می خواست که راه خلافت را برای امام رضا(ع) باز کند؟!

چگونه می توان بین تهدیدهای او به امام و جدی بودن پیشنهاد مزبور، رابطه معقولی بر قرار کرد؟

اگر او توانسته بود با تهدید مقام ولیعهدی را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همین زور و اجبار را بکار نگرفت؟

پس از امتناع امام، دلیل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نکرد، و چرا باز هم آنهمه زورگویی و اعمال قدرت؟

اگر مامون براستی می خواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاکید می کرد که برای رفتن به بارگاهش، از راه کوفه و قم نرود؟ او بخوبی می دانست که در این دو شهر مردم آمادگی داشتند که شیفته امام گردند.

باز اگر مامون راست می گفت پس چرا دوبار جلوی امام را در مسیر رفتن به نماز عید گرفت؟ آری، او می ترسید که اگر امام به نماز بایستد، پایه های خلافتش به تزلزل افتد.

همچنین، اگر او امام را حجت خدا بر خلق می دانست و به قول خودش او را داناترین فرد روی زمین باور داشت، پس چرا می خواست نظری بر وی تحمیل کند که او آن را به صلاح نمی دید، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهدید می کرد؟

در پایان، آیا آن رفتار خشن و غیر انسانی که مامون پیش از بیعت و بعد از آن، و در طول زندگانی امام و هنگام وفاتش، با او و با علویان در پیش گرفته بود؟ چگونه قابل توجیه بود؟

مامون خود دلیل می آوردشایان تذکر آنکه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به این سؤالها نکرده چه می بینیم در توجیه اقدام خویش منطق استواری برنگزیده بود. او گاهی می گفت که می خواهد پاداش علی بن ابیطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (۱۰)

گاهی می گفت انگیزه اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودی اوست که با توجه به علم و فضل و تقوای امام رضا می خواهد مصالح امت اسلامی را تامین کند. (۱۱)

و زمانی هم می گفت که او نذر کرده در صورت پیروزی بر برادر مخلوعش امین، ولیعهدی را به شایسته ترین فرد از خاندان ابیطالب به سپرد. (۱۲)

این توجیه های خام همه دلیل بر عدم توجه مامون بود به پیشبینی های لازم جهت پاسخ به سؤالهای انتقادآمیز، و از این روست که آنها را در تناقض و نا هماهنگی می یابیم.

هر چند کتابهای تاریخی به دو سؤالی که ما عنوان کردیم نپرداخته اند، ولی ما شواهد بسیاری یافته ایم بر این مطلب که مردم نسبت به آنچه که در دل مامون می گذشت، بسیار شک روا می داشتند. از باب مثال، صولی و قفطی و دیگران داستان «عبد الله بن ابی سهل نوبختی » ستاره شناس را چنین نقل کرده اند که وی برای آزمایش مامون اظهار داشت که زمان انتخاب شده برای بستن بیعت ولیعهدی، از نظر ستاره شناسی، مناسب نمی باشد. اما مامون که اصرار داشت بیعت حتما باید در همان زمان بسته شود برای هر گونه تاخیر یا تغییر در وقت، وی را به قتل تهدید می کرد. (۱۳).

امام هدفهای مامون را می شناخت در فصل «پیشنهاد خلافت و امتناع امام از پذیرفتن آن » موضع او را بیان کردیم. در آنجا در یافتیم که امام به جای موضع سازشگرانه یا موافق در برابر پیشنهاد خلافت، خیلی سر سختانه به مقاومت می کرد.

چرا؟ زیرا که او به خوبی در یافته بود که در برابر یک بازی خطرناکی قرار گرفته که در بطن خود مشکلات و خطرهای بسیاری را هم برای خود او، هم برای علویان و هم برای سراسر امت اسلامی، می پرورد.

امام بخوبی می دانست که قصد مامون ارزیابی نیت درونی اوست یعنی می خواست بداند آیا امام براستی شوق خلافت در سر می پروراند، که اگر اینگونه است هر چه زودتر به زندگیش خاتمه دهد. آری، این سرنوشت افراد بسیاری پیش ازین بود، مانند محمد بن محمد بن یحیی بن زید (همراه ابو السرایا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسین، و دیگران. . . و دیگران. .

از این گذشته، مامون می خواست پیشنهاد خلافت را زمینه ساز برای اجبار بر پذیرفتن ولیعهدی بنماید. چه همانگونه که در فصل «شرایط بیعت » گفتیم چیزی که هدفها و آرزوهای وی را بر می آورد قبول ولیعهدی از سوی امام بود نه خلافت.

پس به این نتیجه می رسیم که مامون هرگز در پیشنهاد مقام خلافت جدی نبود ولی در پیشنهاد مقام ولیعهدی چرا.

پاسخ به سؤال دوم
سؤال این بود:

اگر امام پیشنهاد مامون را جدی تلقی کرده خلافت را می پذیرفت، در آن صورت مامون چه موضعی اتخاذ می کرد؟

ممکن است پاسخ اینگونه دهیم که مامون بخوبی خود را آماده مقابله با هر گونه رویداد از این نوع کرده بود، و اساسا می دانست که برای امام غیر ممکن است که در آن شرایط پیشنهاد خلافت را بپذیرد، چه هرگز آمادگی برای این کار را نداشت و اگر هم تن به آن در می داد عملی افتخار آمیز و غیر قابل توجیه بود.

امام می دانست که اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دست بگیرد باید به عنوان رهبر راستین ملت، حکومت حق و عدل را بر پا کند، یعنی احکام خدا را مانند جدش پیامبر(ص) و پدرش علی(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولی چه باید کرد که مردم توان پذیرفتن چنان حکومتی را نمی داشتند. درست است که به لحاظ احساسات همراه اهلبیت بودند، ولی هرگز تربیت صحیح اسلامی نیافته بودند تا بتوانند احکام الهی را به آسانی پذیرا شوند. ملتی که به زندگی در حکومت عباسی و پیش از آن به شیوه حکومت بنی امیه خو گرفته بودند، اجرای احکام خداوند امری نا مانوس برایش به شمار می رفت و از این رو به زودی سر به تمرد بر می آورد.

مگر علی(ع) نبود که می خواست احکام خدا را بر مردمی اجرا کند که خودشان آنها را از زبان پیغمبر(ص) شنیده بودند، ولی به جای حرف شنوی با آن همه تمرد و مشکل برخورد کرد؟ اکنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با کژی و انحراف و عجین شدن سنتهای ناروا با روح و زندگی مردم، چگونه امام رضا(ع) می توانست به پیروزی خود امیدوار باشد؟

همچنین، در جایی که ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و این قربانیان افزون بر صدها هزار قربانی دیگرش بود که در میدانهای جنگ طعمه شمشیرهای سپاهیانش گردیده بودند.

در جایی که شورش «ابوالسرایا» مامون را به تحمل هزینه و ضایعات دویست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .

و در جایی که هر روز از هر گوشه ای علیه حکومتی که درست در مسیر شهوات مردم گام برمی داشت، ندایی به اعتراض برمی خاست. .

در چنین شرایطی آیا امام می توانست خود را مصون از تمرد هواپرستان – که بیشتر مردم بودند – و نیز کید دشمنان بداند. شکی نبود که تعداد این گروه افراد پیوسته رو به افزونی می نهاد و در برابر امام به خاطر حکومت و روشی که با آن بیگانگی داشتند، صف آرایی می کردند.

درست است که دلهای مردم با امام رضا (ع) بود، ولی شمشیرهایشان بزودی علیه خود او از نیامها در می آمد، درست همانگونه که با پدران وی اینچنین کردند. یعنی هر بار که حکومتی از نظر شهوات و خواهشهای صرف مادی خوشایند مردم نبود چنین عکس العمل شومی در برابرش ابراز می کردند.

حکومت امام رضا اگر می خواست کاری اساسی انجام دهد باید ریشه انحراف و فساد را بخشکاند. و برای این منظور پیش از هر چیز باید دست غاصبان را از اموال مردم کوتاه کرده، زورگویان را بر جای خودشان بنشاند. همچنین باید هر صاحب مقامی را که به ناحق بر مسندی نشسته بود، از جایگاهش پایین بکشد.

علاوه بر این، اگر می خواست افراد را بر پستها و مقامهای مملکتی بگمارد هر گونه عزل و نصبی را طبق مصالح امت اسلامی انجام می داد و نه مصلحت شخص فرمانروایان یا قبیله ها. در آن صورت، طبیعی بود که قبایل بسیاری را بر ضد خود می شورانید، چه رهبرانشان – چه عرب و چه فارس – نقش مهمی در پیروزی هر نهضتی بازی کرده تداوم و کامیابی هر حکومتی را نیز تضمین می کردند.

بنابراین، اگر قرار بود امام در پاسداری از دین خود ملاحظه کسی را نکند، و از سوی دیگر موقعیت خود را نیز در حکومت اینگونه ضعیف می یافت و خلاصه نیرو و مدد کافی برای انجام مسؤولیتها برای خویشتن نمی دید، پس حکومتش چه زود با نخستین تندبادی که بر می خاست، از هم فرو می ریخت. مگر آنکه می خواست نقش حاکم مطلق را بازی کند که برای سلطه و قدرت خویش هیچ قید و حدی را نشناسد.

اینها که گفتیم رویدادهای احتمالی در زمانی بود که فرض می کردیم امام رضا در آن شرایط خلافت را می پذیرفت و مامون و دیگر عباسیان هم ساکت نشسته، نظاره گر اوضاع می شدند. در حالی که این فرض حقیقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حکومت، به شدیدترین عکس العملها دست می یازیدند.

اکنون پاسخ دیگری برای سؤال عنوان شده بیابیم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه کرده بود و عملا همه گونه وسایل و امکانات را در اختیار داشت. حال اگر شیوه حکمرانی امام را رضایتبخش نمی دید، براحتی می توانست حساب خود را تصفیه کند و وسایل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراین، می بینیم که امام بیش از دو راه نداشت: یا باید به مسؤولیت واقعی خود پایبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ریشه ای در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دسته اش را نیز همینگونه تصفیه کند. یا آنکه مسؤولیت فرمانروایی را تنها در حدود اجرای خواستهای مامون بپذیرد، و در واقع این مامون و دار و دسته فاسدش باشند که حکمران حقیقی بشمار روند.

در صورت اول، امام خویشتن را در معرض نابودی قرار می داد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هیچکدام تاب تحمل چنان نظامی را نداشتند و به همین بهانه کار امام را می ساختند.

در صورت دوم، جریان امر بیشتر به زیان امام و علویان و تمام امت اسلامی تمام می شد، چه اهداف و آمال مامون از طریق تمام وسایل ممکن اجرا می شد.

علاوه بر اینها، اینکه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه می داشت معنایش آن نبود که خود از هرگونه امتیازی چشم پوشیده بود، و دیگر هیچگونه سهمی در حکومت نمی طلبید. بلکه بر عکس برای خود مقام وزارت یا ولیعهدی امام را در نظر گرفته بود مامون می خواست امام را بر مسند یک مقام ظاهری و صوری بنشاند و خود در باطن تعزیه گردان صحنه ها باشد. در این صورت نه تنها ذره ای از قدرتش کاسته نمی شد که موقعیتی نیرومندتر هم می یافت. مامون در زیرکی نابغه بود و نقشه تفویض لافت به امام به منظور رهانیدن مقام خود از هر گونه آسیب پذیری، طرح شده بود. او می خواست از علویان اعتراف بگیرد که حکومتش قانونی است و بزرگترین شخصیت در میان آنان را در این بازی و صحنه سازی وارد کرده بود.

پی نوشت ها:

(۱) بر این موضوع تصریح شده در البدایه و النهایه / ۱۰ / ص ۲۵۰ – الآداب السلطانیه، الفخری / ص ۱۲۷ – غایه الاختصار / ص ۶۷ – ینابیع الموده، حنفی / ص ۳۸۴ – مقاتل الطالبین، و بسیاری دیگر. سیوطی در تاریخ الخلفاء آورده که «حتی گفته اند او می خواست خود را خلع کند و خلافت را به او بسپارد. . . » اما وی او را از این کار بازداشت.

(۲) عیون اخبار الرضا / ۲ / ص ۱۴۹ – بحار / ۴۹ / ص ۱۳۴ – ینابیع الموده و سایر کتابها.

(۳) عبارت تاریخ الشیعه / ص ۵۱ و ۵۲ این است:

«اگر خلافت حقی است که برای تو از سوی خدا شناخته شده، پس نمی توانی آن را از خود جدا سازی و به دیگری واگذاری. و اگر چنین حقی برایت نیست، پس چگونه چیزی را که نداری به من می بخشایی. . . ».

(۴) مراجعه کنید به: روضه الواعظین / ۱ / ص ۲۶۷ و ۲۶۸ و ۲۶۹ – اعلام الوری / ص ۳۲۰ – علل الشرایع / ۱ / ص ۲۳۶ – ینابیع الموده / ص ۳۸۴ – امالی صدوق / ص ۴۲ و ۴۳ – الارشاد / ص ۳۱۰ – کشف الغمه / ۳ / ص ۶۵، ۶۶ و ۸۷ – عیون اخبار الرضا / ۲ / ص ۱۴۹ و ۱۴۰ – المناقب / ۴ / ص ۳۶۳ – الکافی / ۱ / ص ۴۸۹ – بحار / ۴۹ / ص ۱۲۹، ۱۳۴ و ۱۳۶ – معادن الحکمه، و تاریخ الشیعه، و مثیر الاحزان / ص ۲۶۱ – شرح میمیه ابی فراس / ص ۱۶۴ و ۱۶۵ – غایه الاختصار / ص ۶۸.

(۵) می گویند: او عمویش و یکی از فرماندهان بود که مامون او را مدتی فرماندار خراسان کرد. ولی بر اثر سوء رفتار عزل شد.

(۶) مقاتل الطالبین / ص ۵۶۲ و ۵۶۳ و نزدیک به این مطلب چیزی در ارشاد مفید / ص ۳۱۰ و سایر کتابها یافت می شود.

(۷) در این باره مراجعه شود به: مناقب آل ابی طالب / ۴ / ص ۳۶۳ – امالی صدوق / ص ۴۳ – عیون اخبار الرضا / ۲ / ص ۱۴۰ – علل الشرایع / ۱ / ص ۲۳۸ – میراث الاحزان / ص ۲۶۱ و ۲۶۲ – روضه الواعظین / ۱ / ص ۲۶۸ – بحار / ۴۹ / ص ۱۲۹ و سایر کتابها.

(۸) علل الشرایع / ۱ / ص ۲۳۹ – روضه الواعظین / ۱ / ص ۲۶۸ – امالی صدوق / ص ۷۲ – بحار / ۴۹ / ص ۱۳۰ – عیون اخبار الرضا / ۲ / ص ۱۳۹.

(۹) در موضوع اجبار امام(ع) به امضای سند ولیعهدی به این منابع رجوع کنید: ینابیع الموده / ص ۳۸۴ – مثیر الاحزان / ص ۲۶۱، ۲۶۲، و ۲۶۳ – کشف الغمه / ۳ / ص ۶۵ – امالی صدوق / ص ص ۶۸، ۷۲ – بحار / ۴۹ / ص ۱۲۹، ۱۳۱ و ۱۴۹ – علل الشرایع / ۱ / ص ۲۳۷ و ۲۳۸ – ارشاد مفید / ص ۱۹۱ – عیون اخبارالرضا / ۱ / ص ۱۹ و جلد ۲ / ص ۱۳۹ تا ۱۴۱ و ۱۴۹ – اعلام الوری / ص ۳۲۰ – الخرائج و الجرائح و دیگر کتابها.

(۱۰) – الآداب السلطانیه، الفخری / ص ۲۱۹ – بحار / ۴۹ / ص ۳۱۲ – تاریخ الخلفاء، سیوطی / ص ۳۰۸ – التذکره، ابن جوزی / ص ۳۵۶. از شذرات الذهب ابن عماد نیز نقل شده است.

(۱۱) این موضوع را در سند ولیعهدی تصریح نموده است.

(۱۲) الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی / ص ۲۴۱ – مقاتل الطالبین / ص ۵۳۶ – اعلام الوری / ص ۳۲۰ – بحار / ۴۹ / ص ۱۴۳ و ۱۴۵ – اعیان الشیعه / ۴ / بخش ۲ / ص ۱۱۲ – عیون اخبار الرضا و ارشاد مفید و دیگر کتابها.

(۱۳) تاریخ الحکماء / ص ۲۲۲ و ۲۲۳ – فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم / ص ۱۴۲ – اعیان الشیعه / ۴ / بخش ۲ / ص ۱۱۴ – بحارالانوار / ۴۹ / ص ۱۳۲ و ۱۳۳ – عیون اخبار الرضا / ۲ / ص ۱۴۷ و ۱۴۸ و دیگر منابع.

منبع : زندگی سیاسی هشتمین امام , شهیدی، سید جعفر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *