آزادی بیان در اندیشه و سیره شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی

شهید آیت الله بهشتی

برگزاری مناظره تلویزیونی شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی با سه تن از سران احزاب وقت یعنی حبیب‌الله پیمان از جنبش مسلمانان مبارز، مهدی فتاپور از سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و نورالدین کیانوری از حزب توده ایران که در روز جمعه مورخ ۱/۳/۱۳۶۰ (حدود یکماه قبل از شهادت شهید بهشتی) تحت عنوان بحث آزاد پیرامون مسائل سیاسی – اجتماعی بنام «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» انجام شد،

بازخوانی متن مناظره شهید بهشتی با سران حزب توده، سازمان فدائیان خلق و جنبش مسلمانان مبارز
قسمت چهارم

مقدمه
برگزاری مناظره تلویزیونی شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی با سه تن از سران احزاب وقت یعنی حبیب‌الله پیمان از جنبش مسلمانان مبارز، مهدی فتاپور از سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و نورالدین کیانوری از حزب توده ایران که در روز جمعه مورخ ۱/۳/۱۳۶۰ (حدود یکماه قبل از شهادت شهید بهشتی) تحت عنوان بحث آزاد پیرامون مسائل سیاسی – اجتماعی بنام «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» انجام شد، یکی از نادرترین اتفاقات در انقلاب‌ اسلامی ایران بود که در آن مخالفین نظام جمهوری اسلامی در گفتگو با رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی نظرات خود را بیان کردند و از تلویزیون کشور پخش ‌شد. مهم‌ترین نکته این مناظره، اعتقاد عملی به آزادی بیان و برخورد اندیشه‌ها و عمل به شعارهایی بود که در روزهای مبارزه علیه رژیم طاغوت بر زبان‌ها جاری بود. قسمت چهارم این مناظره مهم را ملاحظه فرمائید.


مجری: آقای حبیب‌الله پیمان البته ایشان در آن صحبتی که داشتند مفهوم آزادی را به سه قسمت تقسیم کردند.
یکی شناسائی آزادی.
دوم آزادی در ارتباط با حکومت جمهوری اسلامی.
و سوم داشتن شرائط عینی جامعه فعلی در مورد آزادی و مخصوصاً گفتند که بایستی حتماً موانع آزادی را شناخت و اینها خیلی نکات مهمی است. حال خواهش می‌کنم دنبال بحث را ادامه بدهید.
حبیب‌الله پیمان: عرض کنم که با توجه به سی حرکت انسان که صحبت شد خب ما به دو تا مقوله آشنا می‌شویم یکی نیرویی که به طرف آزادی می‌رود و یکی نیروهائی که جلوی آزادی را می‌گیرند. گفتیم آنهائی که جلوی آزادی را می‌گیرند، نوعی آزادی را می‌خواهند.
بنابراین ما دو نوع آزادی داریم. یکی آزادی‌ که شیطان تبلیغ می‌کند یعنی جلوی زیاده‌روی، زیاده‌فزون‌خواهی، تجاوز و انباشتن ثروت و قدرت محدودیتی وجود نداشته باشد این آزادی است که نیروهای شیطانی طالبند. که همه هوس‌های انسان بدون محدودیت ارضا بشود. طبیعی است که لازمه این آزادی کسب قدرت و سلطه است. فردی که می‌خواهد تمام خواسته‌های خودش را آزادانه ارضا و تامین بکند احتیاج به قدرت دارد که موانعی که در راهش هست، محدودیت‌هائی که وجود دارد آنها را از میان بردارد. در حقیقت این آزادی چیست؟ آزادی از قید هرگونه محدودیت نفسانی این یک آزادیست که تبلیغ می‌شود که مظاهرش هم در جامعه بصورت جریاناتی جلوه‌گر می‌شود. یک آزادی دیگری‌ است که آن آزادی جوهر انسان روح الهی در انسان است که آزادی نیروهای تکامل‌پوی انسان هست. این دو را ما باید از هم جدا بکنیم برگشته به ریشه مکتبی از این جهت اهمیت دارد که با یک خطری همیشه روبرو هستیم آن رجعت به طرف استبداد است.
در تاریخ بارها شده که جریاناتی علیه محدودیت‌ها استبداد، ظلم مبارزه کردند آزادی را بطور نسبی بدست آوردند اما خودشان عامل بازدارنده و محدودکننده آزادی تبدیل شدند این در همه انقلابات سابقه دارد. در نمونه انقلاب اسلام ما داریم در مشروطیت داریم در انقلابات معاصر انقلابات خیلی مترقی حتی سوسیالیستی هم هست. حکومت‌های جریاناتی که در یک دوره‌ای از زمان قبل از کسب قدرت جوهر آزادیخواهی داشتند و علیه محدودیت‌ها مبارزه می‌کردند بعداً خودشان به عنصر بازدارنده آزادی‌های مردمی هم حتی تبدیل می‌شد. این چیست اگر ما به ریشه‌های مکتبی این ریشه‌های وجودیش برنگردیم همیشه این خطر وجود دارد همانکه صمیمانه پیرو و عاشق آزادی هست ممکن است در موضعی که قدرت بدست می‌آورد و امکاناتی در اختیار دارد امکان اجتماعی ممکن است باشد. تصمیم‌گیری باشد تحت تاثیر خواسته‌های خودش بازدارنده بشود اینجاست که اگر اسلام با تبیین این به آن واقعیت وجودی خود نفس انسانی برمی‌گردانیم به آن دو نیروی وجود انسان نیروئی که می‌خواهد قید و بندها را در ارضای هوس‌هایش بشکند و نیروئی که می‌خواهد نفس را کنترل کند برای اینکه آزاد بشود به طرف تعالی کمال یکی کف نفس خودش زندانی کردن شیطان نفس دیگه، ما در مکتب داریم که کسانیکه در راه خدا می‌روند شیطان نفس‌شان را در بند می‌کشند. پس ما یک نوع اسارت داریم منتهی اسات نیروهای شیطانی این نیست که همه چیز آزاد باشد. هر نیوی شیطانی آزاد باشد در جامعه هم مظاهر نیروهای شیطانی هم به بند کشیده بشوند این را ما نباید فکر کنیم آزادی مطلق برای هر نیروئی وجوددارد وقتی چنین تبینی داریم بر می‌گردانیم بر رشد نفسانی قضیه در جامعه هم که می‌خواهیم از اسارت مناسبات اجتماعی، ستم، بردگی استثمار، استبداد هر نوع استکباری به مفهوم کلیش آزاد شویم آن وقت توجه می‌کنیم که اگر ما بر شیطان نفس غلبه نکرده باشیم در یک مرحله جدید هم باز می‌توانیم مجدداً اسیر همان بشویم یعنی ما که یک زمان آزادیخواه بودیم بعد که به قدرت می‌رسیمم خودمان آزادگیش بشویم پس دو نوع آزادی ما باید تبیین کنیم پس انسان وقتی که در مراحل تاریخی تکامل خودش از جبر غریزه آزاد می‌شود از جبر طبیعت تدریجاً دارد آزاد می‌شود از جبر مناسبات اجتماعی آزاد می‌شود معنای مناسبات اجتماعی چه هست؟ اینکه نیروهای متجاوز، زیاده‌‌طلب و خواهان قدرت و تمرکز قدرت بر جامعه حاکم می‌شود و مناسباتی را بوجود می‌آورد قوانین را حاکم می‌کند که این قوانین در جهت حفظ سلطه آنهاست بنابراین آزادی توده‌ها و مستضعفان و محرومان سلب می‌شود اینجا دو جبهه بوجود می‌آید جبهه حق و باطل، حق جبهه‌ای است که می‌خواهد انسان را از این اسارت‌های اجتماعی آزاد کند که بطرف کمال سیر کند و جبهه باطل، آن است که می‌خواهد آزادی یعنی لاقیدی به معنای آزادی می‌گیرد و می‌خواهد ارضای هوس‌هایش آزاد باشد قدرت‌طلبی، زورمداری، جلب ثروت و پول، در تبیین اجتماعی بنابراین دو صف روشن می‌شود و ما می‌توانیم «جلوه‌های این دو را ببینیم که در پیشاپیش، یا در نهضت‌های آزادیبخش، انبیاء هستند در نیروهای سلطه‌جو و بازدارنده طاغوتها هستند پس در جبهه حق و باطل داریم که معمولاً در پشت‌سر انبیاء همیشه محرومان و مستضعفانی هستند که به دلیل حاکمیت مستکبرین و زورگویان از همه حقوق اولیه‌شان هم محروم شدند. این است که یک جلوه از مبارزه تضاد حق و باطل در تضاد بین محرومان و سلطه‌گران هست اما الزاماً ما می‌توانیم چون بحث آقای کیانوری ادامه دارد الزاماً این تضاد را در تضاد طبقاتی محدود کنیم چرا؟ چون اگر ما صرف وجه آزادی و استبداد در طبقه بگیریم و ریشه آن را در وجود انسان عملاً نادیده بگیریم از خطر رجعت مصون نخواهیم بود چرا که ممکن است کسانی از همین طبقه محرومی که به قدرت می‌رسند یا نمایندگان این طبقه که به قدرت می‌رسند اگر به آن تمایلات سرکش‌شان غلبه نکرده باشند، انسان کاملی نشده باشند شیطان نفس را اسیر نکرده باشد بعد از مدتی به دلیل همین سلطه‌جوی میل به قدرت و تمرکز قدرت مناسباتی حاکم می‌کند که بازدارنده آزادی خلق‌ها و توده‌هاست یعنی این خطر وجود دارد و عکسش هم هست ممکن است کسانی که دقیقاً در طبقه استثمار شده نباشند از نظر فردی داریم بحث می‌کنیم بتوانند خودشان را از شیطان نفس آزاد کند و در جهت آزادی توده‌ها مبارزه کنند پس اینجا دو چیز است، یک- برخورد انسانی و فردی ما می‌کنیم، می‌گوئیم هر انسانی بتواند خودش را از قید شیطان نفس آزاد کند می‌تواند برای آزادی مبارزه کند با دشمنان آزادی، اما مسلم است که در طبقه‌بندی جامعه بین مستکبرین و مستضعفین هرگز طبقه مستکبر بخاطر آزادی، آزادی که ما درجه خدا داریم بخشش می‌کنیم آزادی روح انسان تلاش نمی‌کند، آن آزادی هوس‌ها را می‌خواهد بنابراین بازدارنده آزادی مردم است. با این ترتیب آن وقت می‌توانیم ما در وحله اول دو تا قطب مخالف اصلی را تعیین کنیم وقتی جبهه حق و باطل در هر جامعه‌ای تعیین شد. امروز می‌گوئیم این قطب در مورد انقلاب بین انقلاب ایران و نیروهای امپریالیسم جهانی است اما این همه مساله را حل نمی‌کند چون در همان طیفی هم که در جهت آزادی مردم گام برمی‌دارد انسان‌ها و نیروها بطور نسبی به آزادی درون رسیدند آزادی درون یعنی چه؟ یعنی تسلط بر شیثطان وجودشان، و چون بطور نسبی رسیدند یعنی به نسبتی هنوز اسیر تمایلات خودشان هستند همه صددرصد و صمیمانه تا آخرین مرحله برای آزادی مبارزه نخواهند کرد و وفادارش بهش نخواهند بود اینجا ما باید در بحث‌مان اگر این نسبت را در هر دو جبهه حق و باطل رعایت نکنیم آن وقت تصور می‌کنیم که وقتی ما جبهه توده‌ها و انقلاب را از جبهه امپریالیزم جدا کردیم همه کسانی که در جبهه مردم قرار می‌گیرند به یک میزان نسبت به آزادی انسانها و آزادی تکامل انسان‌ها و صمیمی و وفادار هستند و هیچ نیروی بازدارنده‌ای در وجود ما نخواهد بود درحالی که اینطور نیست ممکن است طیف‌هایی باشند در همین جبهه مردم که به نسبتی می‌آیند ولی در یک مراحلی تحت تاثیر باز همان وابستگی‌های خودشان بازدارنده می‌شوند از حرکت جامعه این است که من معتقدم حتماً باید ما تبیین مکتبی و ریشه‌ایی آزادی را در بخصوص صحنه مبارزات اجتماعی و تاریخ که جلوه این مبارزه جلوه همان مبارزه درون وجود انسان هست که به صورت طبقات و جریانات و جبهه‌های حق و باطل درمی‌آید داشته باشیم تا همینطور که اسلام می‌خواهد بتوانیم بطور ریشه‌ای با موانع آزادی مبارزه کنیم یعنی نه فقط سلطه نیروهای متجاوز را در جامعه نفی بکنیم و جامعه آزاد بشود از مناسبات بازدارنده بلکه جهاد اکبر را هم که مبارزه با مظاهر شیطان در درون هست باید مورد نظر باشد تا جلوی رجعت به طرف استبداد و سلطه را بتوانیم بگیریم
مجری: آقای فتاپور که مخصوصاً نکته اولی که بیان فرودند که این بحث آزاد یک گام پیروزمندانه برای انقلاب است باعث تشکر است. و نکته که در باب آزادی فرمودند که نیروهای انقلابی و ضدانقلابی هر دو مطرح می‌کنند، ولی بکلی دو مقوله مجزاست خواهش می‌کنم دنباله بحث را ادامه بدهند.
آقای فتاپور: دوستان که مطرح کردند یک سری مسائلی را که من از تکرار آنها پرهیز می‌کنم فقط اشاره می‌کنم همانطور که همه دوستان مطرح کردند آزادی مفهوم مطلق نیست و آزادی افراد و نیروهای اجتماعی توسط سایر نیروها محدود می‌شود و در تمام تاریخ اقشار طبقات برای اینکه بتوانند به مسائل طبقاتی خودشان برسند برای اینکه بتوانند از منافع خودشان دفاع بکنند سعی می‌کردند شرائطی بوجود بیاورند که در آن شرایط این امکان برای آنها بوجود بیاد و بنابراین هر کدام از آنها ازادی را به یک بیان تعریف کردند و به یک بیان متفاوت دیگر بکار گرفتند. مثلاً همانطور که در قسمت قبلی گفتم کسانی که مثل شاه یا ساواک، یا نیروهای ضدانقلاب، وقتی از آزادی صحبت می‌کنند، آزادی برای آنها همان شرایطی که در دوره رژیم شاه وجود داشت اینکه بتوانند مردم را غارت کنند استثمار کنند، ساواک هر که را دلش می‌خواهد بگیرد و شکنجه بدهد، زندان بیاندازد و بکشد از نظر آنها شرائطی که الان تو جامعه ما وجود دارد شرایط دیکتاتوری است. شرائط اختناق است چون این امکان دیگر برایشان نیست. دوستمان آقای دکتر پیمان مطرح کردند که ممکن است یک نیرویی، یک فردی طرفدار زحمتکشان باشد، طرفدار آزادی و زحمتکش‌ها باشد ولی وقتی به قدرت می‌رسد دیگر در آن شرائط از آزادی زحمتکشان دفاع نکند. خب این امکان وجود دارد، این امکان وجود دارد که در جریان پیشرفت بارزه بعضی از عناصر، بعضی از نیروها خیانت کنند به آن مصالحی که داشتند، یا بتوانند با انقلاب پیش بیایند خب آن موقع دیگر نیروهای استثمارگرند، آنها دیگر طرفدار آزادی زحمتکش‌ها نیستند باید طردشان کرد پیش هم آمده در انقلاب، طرفداران سرمایه‌داران همواره وقتی آزادی را صحبت می‌کند الگویی که برایش ارائه می‌دهند کشورهای دموکراسی اروپائی یا کشور آمریکاست، آنها چه در دوره شاه چه امروز وسیعاً تبلیغ می‌کنند که دموکراسی مثلاً در انگلستان یا سایر کشورهای اروپائی عالیترین شکلی وجود دارد و ما باید شرائطی بوجود بیاوریم مثل آن جوامع مردم حاکم بر سرنوشت خودشان باشند ولی خب از نظر زحمتکشان این کشورها و از نظر ما در آن کشورها چیزی که وجود دارد دموکراسی نیست. مثلاً اینها مطرح می‌کنند در انگلستان مردم همه می‌توانند در انتخابات شرکت بکنند رای بدهند هر کسی را که دلشان خواست بفرستند پارلمان نخست‌وزیر بکند یا در آمریکا هر کسی را دلشان خواست رئیس‌جمهور بکند حتی مثلاً در انگلستان یک جایی درست کردند باسم های‌پارک هر کسی دلش بخواهد می‌تواند برود آنجا هرچه می‌خواهد بگوید انتقاد کند از دولت و این را به عنوان آزادی قلمداد می‌کند. و معروف شده که انگلستان مثلاً مهد دموکراسی است ولی اگر واقعیت را توجه بکنیم فرض کنیم در آمریکا همه مردم دیگر می‌دانند که احزاب دموکرات، جمهوریخواه تمام رسانه‌های گروهی، تمام روزنامه‌ها در این کشورها مزدور و جیره‌خوار انحصارات بزرگ امپریالیسمند هیچکس نمی‌تواند تو آن کشورها وارد کنگره بشود یا رئیس‌جمهور بشود مگر اینکه کاملاً وابسته به این سرمایه‌های بزرگ باشد یا در انگلستان امروز حوادثی که دارد اتفاق می‌افتد کاملاً روشن می‌کند دموکراسی یا آزادی سرمایه‌داری چطور آزادیست یک انقلابی، یعنی بابی‌ساندز که مردم انتخابش کردند به عنوان نماینده مجلس رای بهش دادند برود از حقوق‌شان دفاع بکند دولت انگلستان که مدافع دموکراسی جلوه داده می‌شود گرفته این را انداخته زندان و حتی حاضر نیست او را به عنوان زندانی سیاسی قبول بکند یعنی همان برخوردی که رژیم شاه با ما، زندانیان سیاسی آن موقع می‌کرد و بالاخره هم دیدیم که در زندان چطور به شهادتش رساندش، در این کشورها وقتی که مبارزه مردم در مقابل سیستم سرمایه‌داری قرار می‌گیرد کاملاً نشان داده می‌شود آزادی در این کشورها چه محتوائی دارد این درست است که در این کشورها به دلیل مبارزات مردم سرمایه‌داری یک سری عقب‌نشینی‌هایی کرده و مجبور شده بعضی از حقوق مردم را بالاجبار رعایت بکند ولی تا زمانی که سرمایه‌داری حاکم است آن چیزی که در این کشورها وجود دارد آزادی برای زحمتکش‌ها نیست، آزادی برای سرمایه‌دارهاست تا بتوانند هر طور انسان می‌خواهد سرمایه‌شان را بکار بیندازند و مردم را غارت کنند تا زمانی که سرمایه‌داری در این کشورها حاکم است چه به شکل دموکراسی‌های اروپائی، چه بشکل دیکتاتوریهای مثل دیکتاتوری شاه، چه شکل دیکتاتوریهای فاشیستی مثل فاشیزم هیتلری، آن چیزی که در این کشورها وجود دارد در تمام اشکالش آزادی برای یک مشت سرمایه‌دار که بتوانند مردم را غارت کنند و دیکتاتوری برای توده‌های مردم است که نمی‌دانند در مقابل سرمایه‌دارها مقاومت کنند برعکس آن در کشورهای سوسیالیستی آن چیزی که وجود دارد آزادی برای خود مردم است.

*پیمان: در تاریخ بارها شده که جریاناتی علیه محدودیت‌ها، استبداد و ظلم مبارزه کردند، آزادی را بطور نسبی بدست آوردند اما خودشان به عامل بازدارنده و محدودکننده آزادی تبدیل شدند
*فتاپور: آزادی مفهوم مطلق نیست و آزادی افراد و نیروهای اجتماعی توسط سایر نیروها محدود می‌شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *